۰۰:۴۶ ۱۳۹۵/۵/۱۰
خفته را خفته کی توان کرد بیدار ؟؟!!(بفهمیم غلط نگاه می کردیم که دیر شده باشه و اون وقت بگیم کاش به زور هم شده کسی افکار ما رو تغییر می داد)(همش من میگم زورکی میشه اینی که هستیم ...شما اصرار بر جبر داری )
فکر میکنم برگشتم به اولین کامنتم تو این مطلب ...همه گم شدیم ...یا شاید هم گممون کردن ...
جناب بابای شنگول ...مصاحبت خوبی داشتیم ...بلخره شما بر اساس یسری باور ها از عقیدت دفاع کردی و من هم بر اساس معیار های خودم ....مطمعنن این صحبت های ما ...در همدیگه نفوذی نخواهد داشت ...چون بر باور هامون راسخیم ...ولی امیدوارم اگر کسی خوند ...در پذیرش باور هاش با دقت بیشتری عمل کنه ....حداقل برای جهان بینیش مطالعه کنه و وقت بزاره ...و باور هاش مثل داستان ذیل نباشه
داستان گربه :در معبد گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبه راهب ها مزاحم
تمرکز انها میشد. بنابراین استاد بزرگ دستور داد هر ووقت زمان مراقبه میرسد
یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد.این روال سالها ادامه پیدا
کرد ویکی از اصول کار ان مذهب شد.سالهابعد استاد بزرگ در گذشت.گربه هم مرد.
راهبانان معبد گربه ای خریداند و به معبد اوردند تا هنگامه مراقبه به درخت ببندند تا
اصول مراقبه را درست به جا اورده باشند.سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای
درباره اهمیت بستن گربه به درخت در هنگامه مراقبه نوشت.
کمی فکر کنید.....