خانه
155K

النا: موهبت الهی (خاطرات و عکسهای النا)

  • ۰۰:۳۶   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    اردیبهشت 90

    خونه مامانم رفته بودیم ......

    النا عــــــــــــــــــــــــــا شق اینه که بفهمه تو کابینت چه خبره ......فضول نیستا...بچه ام کنجکاوه.......بلـــــــــــــــــــــــــــه
    تا یه لحظه ازش غافل شدیم مثل جت که نه مثل موشک زمین به زمین رفت تو آشپزخونه و در حالیکه چشماش برق میزد در کابینت رو باز کرد.تو اون کابینت پر از ظرفای شکستنی بود

    مامانم همون طور که داشت سعی میکرد دردونه اش رو از تو کابینت بیرون بکشه : النا بیا بریم پیشی ببینیم
    النا:نهههههههههههههه نهههههههههههههههه

    مامانم:النا هاپو هم داریما
    النا :نههههههههههههه بلو(برو)

    مامانم: النا بریم پیش افشین
    النا با اخم نگاهش کردو گفت: ماما بیشین (یعنی از آشپزخونه برو بیرون و بشین)

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان