آذر 90
دیروز خونه مامان جون خیلی لوس شده بودی ..از سر و کول عمه بالا میرفتی..هرچی بهت میگفتم گوش نمیدادی و تو بغل مامان جون چسبیده بودی ...
تو ماشین در حال برگشت به خونه خودمون
النا: مامان الهه ..خیلی اذیت کردم؟؟
من: آره مامان.چرا به حرف من گوش نکردی؟ چرا غذا اوردم نخوردی؟
النا: آخه خیار خوردم
من: تو باید به حرف مامان گوش بدی باشه مامان
النا: باشه مامان ..حالا نانا بیذار آشتی کنیم برصیم نینای نای نینای نای ......و شروع کردی به رقصیدن
فدات شم که به نزدیک خونه میرسی خانوم میشی