خانه
156K

النا: موهبت الهی (خاطرات و عکسهای النا)

  • ۱۳:۵۰   ۱۳۹۲/۴/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    اسفند 90

    زهره ترک کردن ....از نوع النایی

    دیشب ساعت نه بود و من و النا تنها بودیم ...سفره رو که جمع کردم النا گفت : مامان پی پی دارم ..

    منم شادان و خندان بردمش دستشویی.. پوشکش رو دور انداختم نمی دونم چرا دلم شور میزد نکنه در رو از تو قفل کنه برا همین دویدم خشک کن و پوشک براش بیارم که در رو بست و آمد به سرم هر آنچه میترسیدم ..در رو از تو قفل کرد....

    هر کاری کردم تا حالیش کنم قفل رو دوباره بپیچونه نشد که نشد ..طفلک ترسید و شروع کرد به گریه کردن ...
    تموم تنم از ترس میلرزید ... دست و پام شل شده بود و اصلا نمیفهمیدم چیکار میکنم ..

    همش میگفتم خدایا نکنه هول شه بیافته؟؟؟؟؟ نکنه برق بره؟؟؟؟؟

    سر آسیمه دویدم دم خونه همسایه مون ...خدا خیرش بده خانوم همسایه اومد ...
    گفت ممکنه قفل آسیب ببینه میخای به همسرت بگو ..زنگ زدم یوسف ...اونم گفت زنگ بزن بابام بیاد ...
    زنگ زدم اونجا و اونا هم راه افتادن سمت خونه ما ..

    خلاصه .... شهر رو شلوغ کرده بودم اســــــــــــــــــــــــــــاسی

    طفلک النا دیگه گریه نمیکرد ....
    تا اینکه خانوم همسایه تونست در رو باز کنه ...

    الهی بمیرم النا مثل گچ رنگش سفید شده بود ...
    مثل این فیلما پرید بغلم ...

    منم گفتم :دخترم ....

    حیف دوربینی نبود ازم احســـــــــــــــاسم رو بپرسه ... ولی فکر کنم از قیافه ام معلوم بود ..
    چون همسایه مون گفت یه وقت چیز ترش نخوری ها!!!! بدو سریع یه اب قند بخور ...

    پنج دقیقه از عملیات آزاد سازی گذشته بود که بابای یوسف و عمه مریم اومدن ...باباش برام قفل در رو بست

    طفلک النا به بابا بزرگش میگفت :بابا جون اینقدر ترسیدم *1000000000بار تکرار


    آخه چقدر شیطونی دخملم
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان