قلبم داشت از سینه بیرون میزد اصلا من اینجا چیکار می کردم نباید دخالت می کردم توی افکار خودم بودم که صدای وحشتناکی شنیدم وقتی به خودم اومدم صدای ضجه های زن رو می شنیدم که التماس می کرد که آن شخص نزندش نمی دونستم چیکار کنم باید کمکش می کردم یا به حرفش گوش می کردم و سرجام می موندم تو وضعیت بدی گرفتار شده بودم که ناگهان..