۱۴:۲۲ ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
هنوز جملهم تموم نشده بود که فشار یه دست سنگین رو روی شونهم احساس کردم و به دنبالش شنیدن این جمله که : کافیه برای دادن پارهای از توضیحات باید همراه ما بیای ! ../ چشمهام رو به نگاه رضایتمند زن دوخته بودم و تنها کاری که توی اون لحظه میتونستم بکنم این بود که خودم رو برای عواقب تصمیم ناخواستهای که گرفته بودم آماده کنم، نفس عمیقی کشیدم و برگشتم تا با صاحب صدا راهی مقصدی نامعلوم بشم که با یه کوه سنگی برخورد کردم، پلیس مسئول، یک آدم قدبلند و چهارشونه بود که میتونست تو یه چشم بهم زدن منو توی جیب سمت راست خودش جا بده ...