وقتی به هوش اومدم دیدم دوباره منو به بازداشتگاه برگردوندن. سردم بود و حسابی ترسیده بودم. در بازداشتگاه با صدای گوش خراشی باز شد و سرباز پشت در گفت پرونده ات رو فرستادن دادسرا پاشو باید بریم. تمام طول مسیر سرگیجه داشتم. سرم رو به پنجره ماشین تکیه داده بودم و به خیابونی که نمی دیدم خیره شده بودم. قاضی گفت متهم: اسم منو کسی با صدای بلند گفت جوری که توی سرم چند بار تکرار شد. شاکی: جناب قاضی شاکی حضور پیدا نکرده. قاضی نگاهی به پروندم کرد و از بالای عینکش چشم غره ای بهم رفت و گفت آزاده بیا اینجا رو امضا کن می تونی بری. هاج و واج دم دادسرا وایستاده بودم انگار همش یه خواب بود. اما بالاخره به خودم اومدم و با تاکسی به برگشتم خونه...