خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۰:۱۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    وقتی به هوش اومدم دیدم دوباره منو به بازداشتگاه برگردوندن. سردم بود و حسابی ترسیده بودم. در بازداشتگاه با صدای گوش خراشی باز شد و سرباز پشت در گفت پرونده ات رو فرستادن دادسرا پاشو باید بریم. تمام طول مسیر سرگیجه داشتم. سرم رو به پنجره ماشین تکیه داده بودم و به خیابونی که نمی دیدم خیره شده بودم. قاضی گفت متهم: اسم منو کسی با صدای بلند گفت جوری که توی سرم چند بار تکرار شد. شاکی: جناب قاضی شاکی حضور پیدا نکرده. قاضی نگاهی به پروندم کرد و از بالای عینکش چشم غره ای بهم رفت و گفت آزاده بیا اینجا رو امضا کن می تونی بری. هاج و واج دم دادسرا وایستاده بودم انگار همش یه خواب بود. اما بالاخره به خودم اومدم و با تاکسی به برگشتم خونه...

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۲/۱۰/۱۳۹۴   ۲۰:۱۷
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان