۱۱:۴۱ ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
چطور هنوز می تونست اینقد راحت از دریچه نگاهم وارد شه و به قلب یخ زدم چنگ بزنه. حس عمیق دوست داشتنش توی قلبم میکوبید و تمام شواهد علیه اش بود. سعی کردم به خودم مسلط باشم. اخمام ناخوداگاه توی هم رفت.
وارد خونه شدیم. دوباره بهش اعتماد کنم؟ یه صدای بلند بهم می گفت نه ندا نه! باشه، من تنهام تنهایی خودمو خلاص می کنم.
گوشه ای نشستم تا بهم بگن چیکار باید بکنم....