وارد یه گروه ضد قاچاق شدم من الان توی یه ماموریتم فکر نمی کردم تو رو وارد ماجرا کنن ولی چون به من شک داشتن تو رو وارد کردن اما نباید ادامه پیدا کنه نمی تونم روی جون تو ریسک کنم برای همین از همکارام خواستم مرگ ما رو تو روزنامه اعلام کنن .با بهت به مهران خیره شده بودم باورم نمیشد این مهران من نبود یه آدم جدید بود که من همیشه تو فیلمها دیده بودم اما هنوز نمی تونستم باورش کنم خواستم بلند شم سرم گیج رفت قبل از این که بیافتم من گرفت و سوار ماشین شدیم اون دو نفر آدرس یه خونه امن به مهران دادن گفتن برید اونجا فردا ساعت 8 با مدارک جعلی پرواز داشتیم به سوئد باید یه مدتی آفتابی نمی شدیم هم می ترسیدم هم نگران خانواده ام بودم یعنی با شنیدن خبر مرگ ما چه حالی میشن؟ حتی اجازه نداشتیم باهاشون یه تماس کوچیک بگیریم خیلی دلم گرفته بود توی افکارم بودم که صدای مهران رو شنیدم که گفت پیاده شو رسیدیم وای خدای من چه جای قشنگی بود یه کلبه وسط یه جنگل همه جا پوشیده از برف بود وارد کلبه شدیم وسایل نسبتا جدیدی داشت و یه شومینه زیبا گوشه کلبه بود که مهران سریع روشنش کرد کنار شومینه یه صندلی راک بود خواستم بشینم که مهران گفت آب گرمه برو دوش بگیر وسایل مورد نیازو لباس نو همچی برامون گذاشتن تا تو دوش بگیری منم یه چیزی درست می کنم بخوریم ....