خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۰:۰۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51237 |36302 پست
    تمام تنم یخ زده بود جنازه ی شوهرم تنها عشق زندگیم تو بغلم بود و من حتی نمیتونستم اشک بریزم بهت زده شده بودم فقط نگاش میکردمو منتظر بودم که چشماشو باز کنه و به هوش بیاد دلم نمیخواست باور کنم که مرده صورتشو تو دستام گرفتمو گفتم مهران تو رو خدا پاشو تو رو خدا ... صدای پای چندین نفر که با سرعت به سمت خونه میومدنو از پشت سرم میشنیدم تو دلم گفتم کاش منم بکشن دیگه نمیخوام زنده باشم . سنگینی دست یکیشونو روی دستام حس کردم ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان