این آخرین نامه ی ندا توی دفترچه خاطراتش بود. مال 6 ماه پیشه. مشخصه که تونسته تا 3 ماه پس از مرگ مهران هم ادامه بده. ولی متاسفانه جسدش رو در مهرماه توی هرات پیدا کردیم میترا.
میترا : سرلشکر خواهش میکنم که این پرونده رو به من بسپارید! مسئول مرگ برادرم و ندا همسرش و کوچولوی توی شکمش با منه!
سرلشکر : میترا درکت میکنم، اما ما اینجا هستیم که از امنیت کشورمون دفاع کنیم نه برای تصویه حساب و مسائل شخصی. اگر اینطور بود که میتونستی در امان زندگیتو بکنی. اگه دارم این پرونده رو بهت میسپارم، معنیش اینه که تو متخصص ترین نیروی ما تو این بخش هستی. پس ناامیدم نکن.
میترا : بله قربان ...
قربان فقط یه خواهش دیگه. میخوام ققنوس رو هم به تیمم اضافه کنم.
سرلشکر : اون بعد از 6 ماه تازه 2 روزه که از سوریه برگشته! پس خودت باهاش صحبت کن {با یه لبخند} ...