خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۵:۱۳   ۱۳۹۴/۱۰/۱۴
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست

    تمام شب به خودم فحش دادم که این چه کاری بود.اما هربار که از تخس بودن یلدا یادم میومد خندم میگرفت که دست منو خونده بود و به این زودی قبول کرد و پا به فرار گذاشت.روز بعدش که یلدا اومد از بابا بزرگش سر بزنه با قیافه پژمرده من روبرو شد و چشمای قرمز و بی خوابم یه لبخند مرموزی داشت و گفت :اقای دکتر دیشب چطور بود؟هنوز جواب نداده بودم که صورتشو اورد نزدیک گوشمو گفت :شما باشی دوباره تو زندگیه مردم موش بدویونی....

    ویرایش شده توسط metalik در تاریخ ۱۴/۱۰/۱۳۹۴   ۱۵:۱۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان