۱۰:۳۳ ۱۳۹۶/۵/۱۱
نوشاندو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
پدرام به سمت حسینیه میرفت چند زن که از کنارش رد میشدند رو برگرداند به حسینیه که رسید دید آق امام نماز را تمام کرده . مردم یک به یک از حسینیه بیرون می آیند. با ورود پدرام به حسینیه چند نفری که حسینیه باقی مانده بودند همگی به سرعت از آنجا خارج شدند. فقط آق امام و پدرام در حسینیه باقی ماندند. آق امام با دیدن او لبخند زد: چطوری پدرام جان باز دیر رسیدی واسه نماز که
- نمیخواستم واسه نماز بیام وگرنه هیشکی اینجا نمیمونه
- بیا بشین بیا بشین میدونم چی میگی از مردم به دل نگیر بی سوادن و عقلشون به چشمشونه اگه انقد کله شق بازی در نیاری خودم بعد نماز رازتو میگم تا دیگه اینها ازت رو برنگردونن. خودتم مقصری که گذاشتی تو جهلشون بمونن
- تا وقتی نرگس زنده است نمیتونم بزارم بفهمن میدونی که مادرش تو بستر مرگ ازم خواست تا زمانی که دخترش زنده است نزارم رازشو کسی بفمهمه. راستش آقا محمد ( همون آق امام) شما که قم بودین و پدرتون اینجا پیش نماز بود کامل تو جریان بود ولی خودش ازم خواست دندون به جیگر بگیرم و تحمل کنم. من که این همه سال صبر کردم بازم صبر میکنم اصن شاید من زودتر مردم و راز نرگس هم با من چال شد.
- میدونم پدر از منم خواست کنجکاوی نکنم ولی خسته شدم منم از دست این مردم به خدا هفته ای نیست که نیان و ازم نخوان که به قول خودشون حکم جهاد بدم بندازنت از ده بیرون میترسم من بمیرم و اذیت و آزارها شروع شه
- بابا شما که سنی نداری ایشالا حالا حالاها سلامت باشی
- ببین پدرام الان علی الحساب من باید بگم عمر دست خداست و این حرفها ولی میدونی که من با بقیه معمم ها فرق میکنم واسه همین واقعیت و بهت میگم. به خدا میترسم میترسم از روزی که این جماعت کار دستت بدن الانم که این دختر بیچاره اینجوری شد و همه از چشم برادر زاده تو میبینن
- اتفاقا واسه همین اومدم اینجا. اومدم یه لطفی بکنی و یه جوری شر این مسئله رو از سر ما کم کنی دختر بیچاره برادرم کاره ای نبوده آخه
- میدونم میخواستم امروز بعد از ظهر برم پیش خانواده اش و راجع به همین موضوع صحبت کنم اونها الان تو شرایطی نیستن که تو ده جار بزنن و مرگ دخترشونو بندازن گردن این و اون بالاخره دختر بیچاره مظنون به خودکشیه و اینو اگه کسی بفهمه واویلا میشه اینجا