خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۷:۲۳   ۱۳۹۶/۵/۲۴
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    نرگس ادامه داد : راستش دلیل اصلیش همون بیماریش بود. خیلی شدید بود، هنوز وقتی یه هفته میزنه از روستا بیرون و میاد شهر حالش بد میشه. اما در کل خیلی بهتر شده. دلیل مهم دیگه ای هم داشت. کاظم خان نمیخواست ماجرا به همین راحتی تموم بشه. میخواست انتقام محمود خان رو بگیره و جلوی تاراج این اموال روستا هم گرفته بشه. خیلی کارا کردن که شاهپوری ها نتونن همه زمین های اینجا رو بکنن. باقر خان به همین کم بسنده نمیکرد. اما عموت به کمک کاظم خان و آق امام تا الان جلوشون رو گرفتن. اما بهرام حالا میخواد نقشه رو کامل کنه. پشتشم حسابی گرم شده گویا.
    پدرام از جاش بلند شد و رفت به سمت در و گفت : خوب وقتشه که بریم. عمو ما هم بیکار ننشستیم. حالا میبینی. مطمئن باش برای عتیقه های این روستا همون اتفاقی میفته که محمود خان دنبالش بود. احمد برمیگرده و همه چی مثل قبل میشه. به زودی.

    غزل پشت سر عموش راه افتاد که موبایلش زنگ خورد، سعید بود! اول خواست جواب نده، یادش رفته بود که رابطه شون بهتر شده اما یهو گفت تو این روستا همه چی مرموزه شاید کار مهمی داشته باشه.
    گوشی رو که برداشت بی معطلی سعید گفت : غزل! رامین رو پلیسا پیدا کردن، دستگیرش کردن اما واقعا نمیدونم چرا. هر چی پیدا میشد توی اون خونه هم با خودشون بردن. از کامپیوترها گرفته تا چیزای دیگه که بوده ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان