خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۳:۲۰   ۱۳۹۶/۵/۲۵
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    غزل: تو الان کجایی؟
    -من خونه رامین اینام دیشب رو اینجا موندم، وقتی اسم رامین رو آوردم و گفتم دوست دانشگاهش هستم نمی دونی چقدر تحویلم گرفتن، غزل، هاشم خان اون آدمی که ما فکر می کردیم نیست غلط نکنم همه این دسیسه ها زیر سر برادرشه.
    پوریا به سمت غزل رفت و با اخم پرسید که آیا با سعید صحبت می کند؟ غزل هم با سر جواب مثبت داد ، عمو پدرام از پوریا پرسید که سعید کیست و پدرام ماجرای دوستی او با رامین را برایش بازگو کرد.
    -غزل گوشت با منه؟
    -آره سعید بگو
    -ببین یه آمار کوچیک دادم به باباش که در جریان عتیقه ها هستم و ...
    -خیلی احمقی سعییییید....چرا به اون مرد اعتماد کردی، اون احتمالا قاتل خدیجه اس...
    - ااااای بابا میگم هاشم خان اون آدمی نیست که تو فکر می کنی واقعا مرد خوبیه، ... گفت بهرام وقتی میفهمه فرهاد و مسعود دوستای رامین باستان شناسی خوندن رامینو تشویق می کنه که اونا رو برای حفاری و پیدا کردن عتیقه های بیشتر بیاره به قلعه، اونجا بچه ها میفهمن که چیزی که بیست سال پیش پیدا شده بوده قسمت خیلی کوچیکی از گنج پنهان قلعه است. بهرام حالا دنبال ساکت کردن رامین و دوستاشه، رامین میخواسته قضیه رو به سازمان میراث فرهنگی بگه، فکر کنم این دستگیری رامین هم برگرده به همین قضیه احتمالا بهرام سیبیل رئیس کلانتری مربوطه رو هم چرب کرده، هرچند هاشم خان وقتی این حرفو زدم نزدیک بود سکته کنه و باورش نمیشه برادرش ممکنه همچین کاری در حق بچه ش بکنه.
    غزل با سعید قرار گذاشت بعد از تاریکی هوا او را در خانه مخروبه نزدیک خانه عمو پدرام ببیند.
    غزل ماجرایی که از سعید شنیده بود را برای عمو و بقیه تعریف کرد. قرار شد احمد و نرگس در آلونک درون قلعه منتظر باشند و پس از تاریکی هوا آنها هم به خانه مخروبه بروند، غزل در راه چند بار به عمو پدرام تاکید کرد که نمی خواهد تا پایان یافتن این ماجرا پدر و مادرش از قضیه بویی ببرند و از او خواست بهانه ای بیاورد تا غیبت شبانه شان موجب نگرانی حسام و مینو نشود.
    تا وقتی به روستا رسیدند همگی ساکت بودند تا اینکه بالاخره پوریا سکوت را شکست:پس خودکشی خدیجه به این ماجراها ربطی نداره؟
    غزل گفت: باز گفت خودکشی!!!  اگه رامین در مورد عتیقه ها چیزی بهش گفته باشه و بهرام خان هم بو برده باشه ربط پیدا می کنه و از تصور آنچه ممکن بود رخ داده باشد بر خود لرزید...
    چند ساعت بعد همگی در خانه مخروبه دور هم جمع شده بودند.
    سعید گفت: هاشم خان گفت اصلا با ازدواج خدیجه و رامین مشکلی نداشته و فقط به رامین گفته تا تموم شدن درسش صبر کنه و بعدا خودش عمو بهرامش رو راضی می کنه، هاشم خان کلا با قضیه عتیقه ها کاری نداشته، پدرش و برادر بزرگترش دنبال این قصه ها بودن...

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۵/۵/۱۳۹۶   ۱۳:۳۶
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان