خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۲:۱۶   ۱۳۹۶/۷/۲
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    فردای آن شب جهنمی بلاتریکس به چادر اسپروس آمد تا کسب تکلیف کند. شب گذشته 10 نفر از مردان سپاه در نبردی که با یاغیان داشتند کشته شده بودند اما حال آداکس خوب بود تیر به نقطه حساسی اصابت نکرده بود و پزشک ارتش در حال مداوای او بود. شارلی آسیب دیده و خسته کنار بستر آداکس مانده بود. اسپروس بعد از شنیدن برای ملاقات آداکس به چادر پزشک رفت.
    بالاتنه آداکس پوشیده در پانسمان بود پزشک و شارلی سعی در نشاندن آداکس داشتند که اسپروس وارد شد
    - راحتش بزارین
    سپس کنار تختش ایستاد و ادامه داد: آداکس اسپیدستر خوشحالم که حالت بهتره تو برای امپراطوری مونته گرو از جونت مایه گذاشتی و این خیلی ارزشمنده . تو و مهمان دزرت لندی ما نیاز به استراحت طولانی و آرام دارین تا خستگی این اتفاقات ناگوار از تنتون بیرون بره
    اسپروس به شارلی درومانیک نگاه کرد و گفت: بانو امیدوارم که تاسف و همدردی ما رو بابت این اتفاق بپذیرین ما بات جبران خسارات وارده به شما آماده ایم ولی در ابتدا بهتره خبر سلامتی تونو برای دزرت لند بفرستین چون بی خبری از شما در دل دربار گودریان ایجاد تنش و اضطراب کرده. البته بوریس سیدنبرگ هنوز در لیتور مهمان ما هستند اگه بخواین میتونین به ایشون پیغام بفرستین . من پیشنهاد نمیکنم که سیلورپاین و ترک کنین هنوز گره های زیادی وجود داره که باید باز بشه
    شارلی تعظیم کوتاهی کرد و گفت: سرورم شاید بزرگترین اشتباه من در این سفر ترک کردن لیتور بود ولی من دلبستگی عمیقی نسبت به فرهنگ و رسوم سیلورپاین دارم و همین دلبستگی دست مایه کنجکاوی من برای سفر در اقلیم شما بود من میخواستم مردم سیلورپاین رو بیشتر بشناسم
    - بهتره با کاروان پادشاهی به الیسیوم عزیمت کنین و تا آغاز بهار مهمان ما باشین بهترین زمان برای شناخت مردم سیلورپاین زمانیه که بعد از پشت سر گذاشتن زمستان سخت جشن خورشید برگزار میشه
    - باعث افتخار منه سرورم
    اسپروس از چادر بیرون آمد و به سمت بلاتریکس رفت بلاتریکس داشت به چند سرباز دستور کندن قبرها را میداد میخواست تمام مهاجمین را در یک گور دسته جمعی و سربازان را با مراسم مخصوص در قبرهای تکی و با نام و نشان دفن کنند. با دیدن امپراطور به سمتش رفت. اسپروس گفت که باید برای بررسی اوضاع به اوشانی برود و از بلاتریکس هم خواست که با او بیاید. بلاتریکس از این همراهی ابراز خوشحالی کرد و به کارش برگشت.
    خبر رسیده بود که اوضاع در اوشانی خوب نست و به همین دلیل اسپروس احساس خطر میکرد. دو ساعت بعد اسپروس ، آکوییلا و بلاتریکس و گروه کوچکی از سپاهیان به سمت اوشانی حرکت کردند. آکوییلا عزمش را جزم کرده بود تا در معیشت بلاتریکس بماند تا آن روز هیچ گاه سعی نکرده بود محبت زنی را جلب کند و راهش را نمی دانست بنابراین تصمیم گرفته بود در کنارش بماند تا فرصت مناسبی پیدا شود. از سوی دیگر اریک ماندرو مسئولیت کاروانی را به عهده گرفت که به سمت الیسیوم ره سپار شدند این کاروان شامل آداکس زخمی شارلی و 100 سرباز بود.
    اسپروس و گروه همراهش 4 ساعت اسب راندند تا به اوشانی رسیدند اما برج و باروهای شهر که از دور نمایان شد خشم و نفرت در دلشان زبانه کشید زیرا که از هرگوشه آتش و دود به هوا میرفت. حدسشان درست بود. باسمن ها و کولی ها شهر را به آتش کشیده و کل مردم را سلاخی کرده بودند در خیابانها رد خون های خشک شده تمامی نداشت هیچ جنبنده ای را زنده نگذاشته بودند بوی گوشت سوخته فضا را انباشته بود. اسپروس بر روی اسبش از خیابانها میگذشت و میگریست.
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان