شاردل که همیشه در راس هیات همراهش سوار بر اسب فریژن سیاهش به سمت مقصد می تاخت اینبار ترجیح داده بود با کالسکه سلطنتی سفر کند. تخمین زده میشد ملکه یک ماه دیگر به شهر جنگ زده بِرن برسد. کیموتو فرمان داده بود تعدادی از سپاهیان مرزی، رابرت لیدمن را تا پایتخت مشایعت کرده و سلامت او را در مسیر ضمانت کنند. پیکی از پایتخت ريورزلند براي رابرت رسید که پیام خوش آمدگویی به همراه داشت ، در پیام اعلام شده بود او به عنوان سفیر دزرتلند پیام آور صلح و دوستی بین دو دولت است و حضورش غنیمتیست تا مودت بین دو سرزمین بیشتر گردد.
کیموتو که پس از خروج ملکه بر تخت پادشاهی تکیه زده بود، برای رسیدگی به امور مملکتی تشکیل جلسه داده بود. این اولین جلسه پس از خروج ملکه از قصر محسوب میشد که تمامی بزرگان کشور در آن حضور داشتند. قائم مقام پادشاهی در راس میز نشسته بود و نام سفیران منتخب ملکه را اعلام می نمود. این سفیران باید در اسرع وقت به سمت سرزمینهای معین شده حرکت می کردند. کیموتو گفت: جناب کلاود مارگون، سفیر ما در سرزمین اکسیموس، کلاود که حدودا بیست و پنج ساله بود برای اولین بار در جلسه اینچنینی شرکت می کرد از جای برخاست و پس از تعظیم به کیموتو گفت: سرورم برای ملکه و برای سرزمینم خون خود را هم خواهم داد. کلاود پسر عموی لابر،صورت و شخصيتي جذاب داشت و پدرش در جنگ با تکاما کشته شده بود. تایون فابرگام گفت: جناب کلاود مرد جنگاور و جسوریه اما تجربه لازم برای پستی با این اهمیت رو نداره مخصوصا در شرایط فعلی و پس از کشته شدن پرنسس پایان...
کیموتو گفت: جناب کلاود سالهاست در کنار من و به عنوان یکی از مشاوران ملکه آموزش دیدن و بانوی من ملکه شاردل شخصا ایشون رو برای این پست برگزیدن...تایوِن گوشه لبش را گاز گرفت و در حالیکه اخمهایش در هم قفل شده بود به این مکالمه ادامه نداد.
-جناب فرانسیس ریتارد به عنوان سفیر در سرزمین سیلورپاین. لبخند عمیقی روی صورت فابیوز نقش بست. فرانسیس برادر کوچکتر فابیوزو حدودا بيست و هفت- هشت ساله بود و در هوش و حل مساله های پیچیده سرآمد بود . هر چند در جنگاوری هرگز خود را با فابیوز مقایسه نمی کرد اما ذهن پیچیده و توانایی تجزیه و تحلیل عجیب او همیشه باعث تحسین فابیوز میشد.
-جناب ماریوت سادُن به عنوان سفیر در سرزمین دزرتلند. البته جناب ماریوت تا رسیدن رابرت لیدمن در پایتخت حضور خواهند داشت و پس از مراسم استقبال از ایشان به سمت دزرتلند حرکت مي كنند. در این ماموریت خانواده شما نیز همراهتان خواهند بود. ماریوت برادر بزرگتر گلوری و حدودا 50 ساله و صاحب دو پسر و یک دختر بود. کیموتو گفت که در آینده نزدیک با هریک از سفرا جلسه خصوصی برگزار خواهد کرد تا خط مشی کلی را در جهت گیری های سياسي به آنها گوشزد شود.
يك ماه قبل كه خبر شورش ياغيان شمالي دزرتلند به دربار ريورزلند رسيده بود پيكي از سمت شاردل به سمت دزرتلند روانه شد تا پيشنهاد او مبني بر ارسال سريع هزار نفر از سپاهيان ريورزلند كه در اطراف برن مقيم شده بودند را به گودريان برساند. كيموتو معتقد بود برداشتن اين قدم ميتواند نقطه عطفي در روابط دو كشور باشد. با توجه به دور بودن ارتش اصلي دزرتلند از ماستران گودريان پيشنهاد شاردل را پذيرفته بود و سپاه هزار نفري ريورزلند به سرعت به سمت ماستران گسيل گشته بود. فرمانده اين سپاه فرمان داشت تا تحت سرپرستي و فرمان آندرياس گودريان بجنگند. ظرف مدت كوتاهي پيروزي حاصل گشته و آرامش به شهر ماستران بازگشته بود.
رابرت به پاينخت ريورزلند رسيد كيموتو به افتخار ورود او مهماني بزرگي برپا كرده بود. دومين روز پس از ورود رابرت، كيموتو از او دعوت كرده بود تا در اتاق مخصوص جلسات رسمي ديدار كنند. در اين جلسه ماريوت نيز حضور داشت. رابرت گفت: از مهمانوازي شما متشكرم همينطور از ارسال به موقع سپاه به ماستران، مشكلاتي كه بيان نشينها در سرزمين ما ايجاد مي كنند داستان جديدي نيست اما با توجه به وقايع اخير ارسال به موقع سپاه براي ما مقدور نبود. كشته شدن پرنسس پايان همه ما رو در بهت فرو برد. حركت دادن لشكر اصلي ممكن بود به اين تب و تاب اضافه كنه... كيموتو با سر حرفهاي رابرت رو تاييد كرد و گفت: داشتن دوست قدرتمندي همچون دزرتلند باعث خوشحالي ماست و كوتاه كردن دست ياغيان شمالي ميتونه حسن نيت ما رو براي از سرگرفتن روابط دوستانه قديمي نشون بده، پدر شما مرد بزرگيه ايشون هميشه مورد احترام من بودند و خيلي خوشحالم كه ميزبان پسر لرد ليدمن هستم.
- اميدوارم صلح به دست اومده پايدار بمونه، زمزمه هايي در خصوص لشكركشي بانو شاردل به سمت مرزهاي اكسيموس به گوش ميرسه كه البته چيزي جز يك پچ پچ بي معني نيست.
كيموتو لبخند معني داري زد و رابرت رو برانداز كرد؛ درسته جناب ليدمن، بانوي من براي به دست اومدن اين صلح بسيار متضرر شدن و در حال حاضر هم براي رسيدگي به امور مردم جنگ زده شخصا اقدام كردند و اين سفر جهت تسريع در بازسازي شهر و روستاهاي تخريب و اشغال شده انجام شده. البته بازگشت ملكه به پايتخت زياد به طول نخواهد انجاميد.
آمون گوتوارد پزشك دربار به سختگيري و بد خلقي در قصر معروف بود. كيموتو گروه پانزده نفره اي براي او فرستاده بود تا جهت خدمت در پشت جبهه هاي نبرد آموزش ببينند. گلوري تنها اشراف زاده در آن گروه بود، كيموتو تاكيد كرده بود كه بسيار به او سخت بگيرند تا بتواند در آينده سرپرستي تيم را عهده دار شود. در اولين روز آمون به گلوري دستور داده بود تا پانسمان مردي كه در جنگ دچار سوختگي شديد شده بود را تعويض نمايد. گلوري تصميم داشت توانايي و همچنين فرمان پذيري خود را به كيموتو ثابت كند. ضمادي كه آمون به او داده بود را روي گوشت سوخته و متعفن سرباز ماليد و نگذاشت آمون كه با دقت او را مي پاييد متوجه لرزش دستان و دل بهم خوردگيش شود. پس از تعويض پانسمان به گوشه اي پناه برد و در حاليكه مي گريست آنچه در معده اش بود را بالا آورد،