خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۲:۳۰   ۱۳۹۶/۷/۶
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    اسپروس به تنهایی به سمت الیسیوم حرکت کرد در راه بازگشت کرونام دلبان اسپروس تمام مدت کنار اسب او میدوید و حضورش باعث قوت قلب بود . بازگشت اسپروس 5 روز طول کشید و او تمام مدت فکر میکرد و به عواقب تصمیماتش می اندیشید. وقتی به قلعه رسید بلافاصله به تالار اصلی رفت و اسپارک و اریک ماندرو را فرخواند و دستوراتی را صادر کرد. خواست که اریک به دنبال پدرش برود و اورا به دربار بیاورد و از اسپارک خواست که مقدمات برگزاری جلسه ای رسمی با حضور بزرگان دربار را فراهم آورد همچنان که خواست ساختمان دو طبقه ای کوچکی که محل زندگی مادرش بود را برای اقامت دائم شارلی آماده کند . این ساختمان کوچک سنگی در نزدیکی قلعه اصلی بود و از آنجایی که بعد از مرگ ملکه به دستور پدر اسپروس خالی مانده بود این تصمیم عجیب به نظر میرسید. اسپارک مخالفت خود را با چشم غره ای که اسپروس نادیده اش گرفت نشان داد. ساختمان ملکه خیلی زود به ساختمانی گرم و دلنشین تبدیل شد که به علت قرار داشتن در نزدیکی قلعه امپراطوری امن نیز بود. قلعه امپراطوری و محل زندگی دائم امپراطور در 60 کیلومتری الیسیوم در دره ای کوچک قرار داشت و شامل مجموعه ای از ساختمان های سنگی بود که در مرکز آن قلعه باستانی امپراطور قرار داشت.
    اسپارک همچنین دستور داشت دونفر را برای ماموریتی سری پیدا کند اسپروس برای انتخاب این دو نفر شرایط خاصی را درنظر داشت که پیداکردن فرد مناسب را سخت میکرد.
    یک هفته بعد مهمانی باشکوهی در ساختمانی که محل برگزاری جشن ها و مهمانی ها بود برگزار شد وقتی تمام بزرگان دربار و نمایندگان خانواده های اصیل جمع شدند اسپروس شارلی و فرانسیس ریتارد را که همان روز صبح رسیده بود معرفی کرد و راجع به سفیران و امتیازات این موقعیت جدید سخنرانی کرد سپس از مهمانان خواست که هرکدام که خواهان سفر به اقلیم های دیگر هستند خود را معرفی کنند البته این نان نویسی باید به طور سری انجام میشد بنابراین گلدان شیشه ای کوچکی در گوشه ای قرار گرفت تا مهمانان از شلوغی و مستی یکدیگر استفاده کنند و اسمشان را در گلدان بیاندازند. در آن جلسه راجع به اتفاق اوشانی نیز صحبت شد
    یکی از نجیب زادگان بلند شد و نطق قرایی کرد که مضمون آن خشم و نفرت مردم از اتفاق پیش آمده بود و در آخر نیز مستی و تایید حضار او را تا آن حد جسور کرد که اعلام کرد که به نظرش سکوت و تعلل اسپروس ناشی از ترس است و نه دوراندیشی. بلافاصله دو تن از ملازمین نجیب زاده جلو آمدند و سعی کردند او را آرام کنند و از مجلس بیرون بردند. اسپروس اما قرمز شده بود همچنان که در جایش نشسته بود و به جام شرابش نگاه میکرد کمی به سکوت وهم انگیز حضار گوش کرد. حتی گروه موزیک نیز دیگر نمینواختند و مانند همه به امپراطور خیره شده بودند
    اسپروس ایستاد و شروع به سخن کرد:
    گوش کنید همگی گوش کنید و به گوش افرادی که حضور ندارند هم برسانید. حمله کردن ساده ترین کاری ست که میشه برای انتقام گرفتن از دشمن انجام داد و ممکن است منجر به پیروزی بشود یا نشود. من مطمئنم که تمامی سربازان سیلورپاین حاضر هستند در راه تداوم امپراطوری و امنیت و آرامش ما جانشان را فدا کنند ولی نگاهی به همسایه ما ریورزلند بیاندازید جنگ با باسمن امپراطور باراد رو که در شجاعت و جنگ آوری نمونه بود به کشتن داد و هم خود امپراطور و هم پسران و همسرش کشته شدند و دو سال طول کشید تا ریورزلند به ثبات نسبی رسید فکر میکنیند مردم ریورزلند چه بهای پرداختند؟ چند نفر در این آشفتگی بعد از جنگ زندگی شون نابود شد؟ من میترسم بله من میترسم ولی نه از شکست بلکه از بهم خوردن امنیت و آرامشی که پدران ما به سختی برقرار کردند . من به شما قول میدهم که انتقام مردم سرزمینم را خواهم گرفت اما این کار را نه به قیمت ریسک برسر امنیت سیلورپاین بلکه زمانی انجام میدهم که مطمئن باشم نتیجه اش قمار بر سر جان مردم غیرنظامی نخواهد بود.
    حضار همگی فریاد زنده باد سر دادند درحالی که نجیب زاده را سوار بر کالاسکه اش کرده بودند تا برگردد ولی بلافاصله مجبور شده بودند کالاسکه را نگه دارند تا اربابشان پیاده شود و در کنار جاده بالا بیاورد.
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان