خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۱:۵۶   ۱۳۹۶/۷/۱۷
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست

    شارلی درومانیک ازینکه نمیتوانست فکرش را متمرکز کند، از خودش تعجب کرده بود. مدتی بود که در پایتخت سیلور پاین زندگی میکرد اما نتوانسته بود کار مهمی را پیش ببرد و یا اطلاعات خاصی بدست بیاورد. اینکه چند روزی بود شاه سیلور پاین برای انجام ماموریتی پایتخت را ترک کرده بود او را بی تاب تر میکرد. تصمیم داشت برای بازدید از بازار اصلی پایتخت سیلور پاین و صحبت با بزرگان بازار شخصا به آنجا سر بزند اما پس از ورود به بازار بعد از 2 ساعت آنجا را ترک کرد و ادامه ماموریت را به مشاورانش داد و به محل زندگیش برگشت. آنجا ناخوداگاه به دنبال اثری از شاه و یا حضورش در کنار مادر در گذشته میگشت ...

    رهبر وحشی ها گفت تنها حضور دو نفر را خواهد پذیرفت در غیر اینصورت مذاکره ای در کار نخواهد بود. مونتانا به کارشان شابین پیشنهاد کرد که این درخواست را بپذیرد زیرا باید بتوانند در آینده به صلح و یا حتی دوستی با وحشی ها برسند و از توان بالای آنها در جنگ های غیرمنظم استفاده کنند. شابین پذیرفت و به همراه اروین مونتانا به مقر اصلی رهبر کولینزها در جنوب شرقی سرزمینشان رفت. میز چوبی ضخیم و ترک خورده ای که چند کنده درخت دور آن بود برای این گردهمایی آماده شده بود. چادر بزرگی آنرا در بر میگرفت که دو ورودی بزرگ اصلی آن کاملا باز بود و تنها سقف آن پوشیده بود.
    نفرات رهبر کالینز که او را موتانیشا صدا میزدند بدون هیچ احترامی و با خشونت زیاد مونتانا و شابین را به سمت او و میزش که پشت آن نشسته بود راهنمایی کردند. در فاصله صد متری از آن به شابین و مونتانا اشاره کردند که از اسب ها پیاده شده و ادامه مسیر را پیاده بروند. وقتی این دو به میز رسیدند، مراقبان موتانیشا به نشانه خشم و اعتراض دستهایشان را روی شمیرشان به حالت آماده برای کشیدن قرار دادند.
    شابین که جلوتر راه میرفت احترامی گذاشت و درخواست کرد بنشینند. موتانیشا با سر اجازه داد. موتانیشا مردی تقریبا 50 ساله بود اما رنگ موهایش تغییر خاصی نکرده بود. هیکلی تنومند داشت و آثار زخم های متفاوت روی صورت و سینه اش که از زیر لباس بازش مشخص بود دیده میشد. او سرحال اما کم حرف بود و مردم کولینز او را عملا میپرستیدند.
    رو به شابین کرد و گفت : سم! سلاح زنها. حالم رو به هم میزنید. آبروی مردم بیابان رو بردی. احمقِ ترسو.
    اروین مونتانا برآشفت و دستش را روی میز گذاشت و جا به جا شد اما شابین بر خودش مسلط ماند و گفت : سالهای درازی به مردم من زخم زدید. آرامش را از جنوب سرزمینم گرفته بودید. صلاح زنها؟ اون قومی که پشت درخت ها قایم میشه و بعد از شلیک هر تیر از پشت، دمش رو میذاره روی کولش و در میره ما نیستیم.
    ملازمان موتانیشا با خشم به او نگاه کردند که انگار اجازه قطع کردن سر شابین را از او میگیرند اما موتانیشا بدون توجه به شابین گفت : از ما چی میخواید؟ 2 هزار نفر از جنگجویان ما رو کشتید، توی کل کولینز شاید 5 هزار مرد هم نبود. شما نصف مردان من رو کشتید، کارتون با ما تموم نشده؟
    اروین مونتانا گفت : درسته ما جنگیدیم. اینبار ما خیلی کشته ندادیم و پیروز شدیم. میدانید که نیمه شمالی کولینز متعلق به ما خواهد بود، برای همیشه. رفتار ما به عنوان همسایه هایی که مرز بسیار بلندی خواهیم داشت ازین به بعد بسیار تعیین کننده ست. شاه ما رومل گودریان همیشه احترام ویژه ای برای کولینزها قائل بوده. حتی زمانهایی که ما نمیتوانستیم انتقام مردممان را بگیریم و در این جنگل ها زمین گیر میشدیم، رومل با احترام از مردم کولینز صحبت میکرد. پس از این، ما مرز بلندی خواهیم داشت، ما به اصالت، اصول و قوانین کولینزها احترام خواهیم گذاشت، اما ازین پس شما نمیتوانید بدون هماهنگی با ما مستقلا تجارت و یا با رقبای ما رفت و آمد داشته باشید. به زودی بندر بزرگی با اسکله های مستحکم اینجا ساخته خواهد شد و عبور و مرور و مسایل مختلف زیر نظر آنجا انجام خواهد شد.

    موتانیشا کمی فکر کرد و گفت : از رهبر کولینزها میخواهید که سر تسلیم فرود بیاورد و سرزمینش را به شما اعطا کند؟ باید همه ما را بکشید.
    اروین : نه موتانیشا ما همه شما را نخواهیم کشت. ما حتی برای نجات جان زنها و بچه ها خطر بزرگی را پذیرفتیم. همون حمله های کور اول. حالا نوبت توست که از مردمت محافظت کنی. ما استقلال شما را از بین نخواهیم برد. ما به اصول و قوانین شما احترام میگذاریم و شما نیز به قوانین ما.
    موتانیشا : قوانین ما میگوید ما مردم آزادی هستیم و برای آینده خود، خودمان تصمیم میگیریم و قوانین شما به ما میگوید که نمیتوانیم مستقلا تجارت کنیم؟
    اروین : ما به امنیت منطقه نظارت میکنیم و شما میتوانید تجارت خوبی داشته باشید حتی از بندر بزرگ ما بدون مخارج اضافی استفاده کنید. ولی قرار نیست ما برای همیشه در حالت جنگی باشیم. بخصوص با شرایط جدید شما نیز آسیب پذیر هستید و دوستی ما میتواند دوستی تاریخی باشد.
    موتانیشا کمی فکر کرد و گفت : جوابم را برای رومل گودریان خواهم فرستاد، تا آن موقع اگر هر کدام از نیروهای شما را در منطقه ببینم زنده زنده خواهم سوزاند. امیدوارم کسانی را که میبینم شما نباشید. این را گفت و به تنهایی رفت و سوار اسبش شد و ناپدید شد.
    شابین و مونتانا از بین ملازمان او رد شده و سوار اسبهایشان شدند و به سمت شمال کولینز و مقرشان تاختند. در راه اما یک گروه چریکی از کولینزها آنها را غافل گیر کردند. چند تیر زوزه کشان از کنار آنها رد شد، شابین به اروین گفت که راهشان را چگونه تغییر بدهند. سرعت اسبش را کم کرد و گفت از دو مسیر میرویم اما در همین لحظه دو تیر کوتاه همزمان در شکم و بازوی او فرود آمد. چند تیر هم به سمت اروین مونتانا شلیک شد که یکی از آنها به اسبش خورد. اسب دیگر نمیتوانست درست حرکت کند و اروین با ترس و نیمخیز خودش را به شابین رساند اما از تیر بیشتری خبری نبود. سوار اسب شابین شد و او را به خودش تکیه داد و به تاخت به سمت شمال کولینز رفت ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۱۷/۷/۱۳۹۶   ۱۲:۱۵
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان