خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۶:۱۰   ۱۳۹۶/۱۲/۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    بی آغار، بی پایان
    فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت چهل و یکم

    اکسیموس ها بعد از پیروزی عجیب و قاطعی که در نابود کردن منجنیق های دزرتلند بدست آورده بودند، کم کم مطمئن شدند که بزودی ورق جنگ برخواهد گشت ولی با حمله ی شبانه ی دزرتلند و نفوذ گسترده ی انها در قلعه ی پالویرا این خوش خیالی شیرین به یک کابوس تبدیل شد!

    نظم ارتش و سلسله مراتب فرماندهی کاملا از بین رفته و سربازان بدون آمادگی و اکثرا بدون سلاح و زره قتل عام می شدند، وقتی سرجان از بالای یکی از برج های شهر صحنه ی داخل قلعه را دید نمی توانست چیزی را که می بیند باور کند، همه ی امیدواری ها برباد رفته بود و حالا مشخص شده بود که هیچ امیدی برای دقاع از قلعه نیست، حتی امید چندانی برای کمک خواستن از سواره نظام برای مداخله و ایجاد پوشش برای عقب نشینی متصور نبود! اما سالها تجربه ی فرماندهی ارتش و آموزه های پدر و پدربزرگش به او آموخته بود که صحنه ی جنگ جای افسوس خوردن نیست پس بلافاصله اولویت ها را در ذهنش مشخص کرد و شخصا برای مدیریت این فاجعه وارد میدان شد.

    با حضور او نظم بهتری بر قرار شد و اولین خطوط دفاعی منظم تشکیل شدند، برنامه این بود که این خطوط دفاعی پیشروی دشمن را کند و فرصت را برای عقب نشینی منظم بوجود آورد و از همه مهمتر امکان خروج را برای پلین بعنوان دختر پادشاه فراهم آورد.

    سرجان، پلین را در یکی از اتاق های فرماندهی دید و فورا به او گفت: باید در اولین فرصت پالویرا را ترک کنید، با تمام سرعت به سمت کمپ سواره نظام برو و تمام واحد های سواره نظام را برای مداخله ی فوری آمده کن و در فاصله ای که قلعه در دید شما باشد توقف کنید، به هیچ عنوان وارد کوهستان شمالی شهر نشوید، ورود سواره نظام به کوهستان در واحد های منظم آخرین ضربه را به امپراتوری اکسیموس وارد خواهد کرد.

    پلین: چطور چنین چیزی ممکن است؟ چطور وارد قلعه شدند؟ پاپایان با کمتر از یک پنجم نیروی مدافع پالویرا، روزها مقاومت کرد! چه اتفاقی افتاد سرجان؟

    سرجان: بر اعصاب خود مسلط باشید، در این زمان وقت خوبی برای رسیدگی به این موضوعات فراهم نیست، هر لحظه درنگ شما به قیمت جان ده ها نفر از سربازانمان تمام می شود، عجله کنید..

    پلین: شما؟ شما چکار می کنید؟ ما نمی توانیم شما را از دست بدهیم!

    سرجان لبخند کوچکی زد و گفت: هنوز وقت مردن من نرسیده است، عجله کنید ...

    نیروهای سیلور پاین در فضاهای بسته به دلیل مسلح بودن به شمشیرهای کوتاه تر و سبک تر از توان مبارزه ی متمایزی برخوردار بودند و سرعت پیشروی آنها در هزارتوی دالان های قلعه چنان زیاد بود که سرجان مجبور شد خودش برای متوقف کردن آنها بر واحد های تیرانداز نظارت کند، تلفات ارتش فاجعه بار بود و اولین براورد ها از کشته شدن بیشتر از 10.000 سرباز حکایت می کرد، تمام قدرت مدافعین بر دفاع از راه های منتهی به درب شمالی بعنوان تنها راه فرار، متمرکز شده بود، باور کردنی نبود، پالویرا در یک شب از دست رفته بود!

    سرجان می توانست در نور آتش سوزی شدید درون قلعه، درب غربی را در حالی که کاملا سالم باز شده بود و سیلی از مهاجمین هنوز در حال ورود از آن بودند، ببیند! خیانت؟ چطور یک خائن تا این حد به فرماندهان ازتش نفوذ کرده بود؟ اصلا نمی توانست حتی تصورش را بکند ولی نشانه ها همه گویای همین مسئله بود. شکست احمقانه صبح امروز دزرتلند کاملا عمدی بود، چطور قبل از این فاجعه متوجه نشده بود!

    سرجان یکی از فرماندهان نزدیکش را به اسم مایکون صدا کرد و به او ماموریت داد که سراغ تمام فرماندهان مستقر در اطراف درب غربی را بگیرد و وضعیت و موقعیت آنها را جویا شود.

    سپس فورا خود را به دیوار حصار دوم قلعه که کمانداران تازه در حال آرایش گرفتن بودند رسانید و فریاد زد:

    خروج موفقیت آمیز حتی یک سرباز برای حفظ خاک آبا و اجدادی ما اهمیت حیاتی دارد، پس ما اجازه نمی دهیم حتی یک سرباز  دشمن به پای دیوار برسد، کمانداران ... آماده... آماده...آماده... بزنید

    بارانی از تیر که با دقت و نظم زیادی هم همراه بود پیشروی مهاجمین را کند و اولین تلفات جدی را به آنها وارد کرد،وقتی که گزارش های مربوط به شروع مقاومت کمانداران اکسیموس به آندریاس گودریان رسید دقایقی به فکر فرو رفت، او که به اهمیت حفظ جان نیروهای ارتشش در عمق کشور دشمن بخوبی آگاه بود و در عین حال یک پیروزی قاطع و کم تلفات را در حالی بدست آورده بود که میزان تلفات در ارتش دشمن به سادگی قابل ارزیابی نبود، دستور داد که فورا توقفی در پیشروی مهاجمین داده شود.

    بعد از رسیدن این دستور و توقف حمله، پیاده نظام باقیمانده ی اکسیموس فرصت خروج از درب شمالی را پیدا کرده و عقب نشینی فوری را آغاز نمودند، وقتی که بیشتر نیروهای باقیمانده خارج شدند ، واحد های کمانداران نیز شروع به خارج شدن نمودند که با دستور جدید آندریاس حمله ی جدید مهاجمین که از این فرصت توقف برای سازماندهی و نظم بیشتر استفاده کرده بودند شروع شد، نبود پیاده نظام و بی نظمی در خطوط کمانداران باعث بوجود آمدن هرج و مرج شدیدی شد و نیروهای سیلورپاین موفق شدند با دور زدن کمانداران اکسیموس به درب شمالی رسیده و نیروهای اکسیموس را محاصره کنند،

    سرجان که سخت مشغول علت یابی حادثه ی سقوط قلعه شده بود ناگهان خود را در محاصره ی مهاجمین دید، جنگ شدید و خشنی آغاز شد، سرجان لحظه ای مکالمه اش با پلین را بیاد آورد و بی محابا با محافظینش به نیروهای محاصره کننده یورش برد، یک جنگ تن به تن در اتاق ها و راهروها درگرفت و سربازان از هر چیزی برای به زانو درآوردن دشمنشان استفاده می کردند، درها، صندلی ها و حتی ظروف و شمعدانها به سلاح های مبارزه تبدیل شده بود، سرجان و محافظین زبده اش با حفظ انسجام و نزدیکی موفق شدند به سختی خود را به دروازه ی شمالی رسانده و قبل از اینکه سربازان مهاجم موفق شوند دروازه را ببندند از قلعه خارج شوند.

    به دستور آندریاس کسی از مهاجمین برای تعقیب سربازان اکسیموس در بیرون از قلعه اقدامی نکرد و اکسیموس ها با بیشتر از 15.000 کشته و 5000 اسیر مصیبت بارترین شکست نظامی معاصر خود را تجربه کردند.

    ...

    پلین موفق شده بود حدود 20.000 نفر سواره نظام سنگین اسلحه ی اکسموس را که مجهز به جدیدترین نیزه ها و زره ها بودند آماده ورود به جنگ کند ولی حمله سواره نظام به قلعه ی پالویرا که سالم به دست مهاجمین افتاده بود نتیجه ای بجز نابودی کامل نداشت.

    سرجان در اولین فرصت خود را به کمپ پلین رسانید و بعد از دیدنش فورا او را در آغوش گرفت

    پلین: ما نفرین شده ایم! این اصلا باور کردنی نیست، شکست در میدان جنگ دست از سر ما برنمی دارد، من مطمئن بودم که دیگر شما را نخواهم دید!

    سرجان: الان وقت زاری نیست دخترم، ما خاک زیادی از دست داده ایم ولی همچنان قوی هستیم و نیروی بزرگی هم بزودی از راه دریای آرگون خواهد رسید، من نمی خواهم تو را دلداری بدهم، ما به پیروزی احتیاج داریم تا روحیه و نیرویمان را بازیابی کنیم دیروز قبل از حمله ی دزرتلند به پالویرا، گزارشی دریافت کردم که نیروهای سیلورپاین در حال پیاده شدن در اطراف بندر بوگوتا و محاصره ی این شهر هستند، اگر این شهر سقوط کند جبهه ی جدیدی برای حمله به کارتاگنا بوجود خواهد آمد، حالا که سواره نظام آماده ی مبارزه شده، به سمت بوگوتا برو و این حمله را با پاسخ مناسبی ناکام کن، برو و با پیروزی برگرد.

    ... یک هفته بعد در حالی که نیروهای پیاده نظام سیلورپاین محاصره ی شهر را کامل کرده بودند و به خیال مشغول بودن ارتش اکسیموس با بی احتیاطی و بدون پوشش در مقابل حمله ی سواره نظام مشغول ساختن تجهیزات لازم برای حمله به قلعه بودند، پلین در سکوت به آنجا رسید.

    صبح روز بعد همزمان با رویت سپیده دم، حمله ی کلاسیک سواره نظام در میان بهت سربازان سیلورپاین که در تدارک محاصره ی قلعه بودند، شروع شد، سواره نظام سنگین اسلحه بدون مشکل جدی خطوط محاصره کنندگان را در هم کوبید و مدافعین قلعه نیز که از روی برج ها ناظر بر این حمله بودند با روحیه ای دوچندان از قلعه بیرون آمده و وارد نبرد شدند، ده هزار مهاجم پیاده نظام دشمن بزودی با کمترین تلفات کشته شدند و اکثر کشتی های مهاجم قبل از اینکه فرصت فرار پیدا کنند به آتش کشیده شد، چند روز بعد پلین در حال رسیدگی به گزارشاتی بود که نشان می داد شخص کیه درو در محاصره بوگوتا حضور داشته و هنوز زنده یا مرده اش پیدا نشده! پس تصمیم گرفت نیروهای گشتی زیادی را به همراه سگهای شکاری به اطراف ارسال نماید و در عین حال شروع به  نظم بخشیدن به وضعیت نیروهای مدافع قلعه نماید تا بتواند بزودی به سمت کارتاگنا حرکت کند دومین رویایش هم به حقیقت پیوست، یک گروه نظامی نسبتا کوچک به قلعه نزدیک شده و با معرفی خود وارد شدند، در راس آنها دارک اسلو استار و جافری کابایان سوار بر اسب پیش چشمان پلین قرار داشتند...

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۸/۱۲/۱۳۹۶   ۱۱:۵۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان