بی آغار، بی پایان
فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت چهل و هفتم
بعد از فتح بی دردسر پالویرا، ترس و نگرانی و بی اعتمادی در بین اکسیموس ها افزایش یافت. تایگریس که مسئول محاصره سانتامارتا شده بود، با ارسال اخبار جنگ به درون قلعه و نشان ثابت کردن حرفهایش با نشان دادن چند لرد از پالویرا به لرد سانتامارتا، جانی بایلان سعی داشت که مقاومت آنها را بشکند. زمان میگذشت و عملا قطعی شده بود که نیروهای بسیار کمی در قلعه سانتامارتا حضور دارند.
تایگریس، اخبار را با اغراق بیشتری تعریف میکرد و خبر از غرق شدن کشتی هایی که از شرق برای کمک آمده بودند، پیدا شدن کتیبه ها در کارتاگتا میداد تا جانی بایلان، لرد سانتامارتا را مطمئن کند که به اخبار محرمانه اکسیموس دسترسی پیدا کرده. تایگریس از جانی بایلان خواست تا برای صحبت به جلوی قلعه بیاید. وقتی بایلان موافقت کرد، تایگریس با صدای بلند فریاد زد : درهای قلعه رو باز کن، میتونی با تسلیم کردن خودت و سربازان، غیرنظامیان رونجات بدی.
او همچنین گروه بزرگی را آماده کرده بود تا هر شب، فرمانی جعلی از طرف شاه اکسیموس را با صدای بلند بخوانند و از سربازان بخواهند برای حفظ جان مردم تسلیم شوند. مردم قلعه نیز که در شرایط سخت و گرسنگی به سر میبردند، کم کم به این نتیجه رسیده بودند که راهی جز تسلیم وجود ندارد.
...
نیکلاس بوردو فرمانده ارتش که زیر نظر آندریاس که کل جنگ را فرماندهی میکرد، تاکتیک های نظامی را طراحی می نمود، پیشنهاد داده بود با سرعت کمتری به سمت کارتاگنا که قصد محاصره آن را داشتند حرکت کنند. دو دلیل برای این موضوع داشت، یکی اینکه جمعیت میلیونی از فراری ها که به سمت قلعه سرازیر شده بودند به آنجا برسند و حفظ قلعه را برای چنین جمعیتی سخت کنند. آنها قصد نداشتند به هیچ وجه به غیرنظامی ها حمله کنند، اما میدانستند که یک میلیون انسان گرسنه در یک قلعه میتواند از هزاران منجنیق کاربردی تر باشد. دوم اینکه در عین حال بخشی از سواره نظام تند رو را برای امن کردن راه ارسال ادوات فرستاده بود، تا با سرعت بیشتری پالویرا برای شرایط بحرانی آماده باشد. سربازانی با تعداد نه چندان زیاد نیز در قلعه مانده بودند تا از آن محافظت کنند.
در عین حال گاهی سواره نظام دزرتلند در مسیر جانکاه کوهستانی در فضای سرد خودی نشان میداد، تا مهاجرین با سرعت بیشتری فرار کنند و آذوقه و دارایی های خود را رها کنند که از دو نظر به نفع دزرتلندی ها بود.
همه چیز به خوبی پیش میرفت و تنها نگرانی سرعت بالای تربیت سربازان اکسیموس بود، که تنها راه مبارزه با آن در صورتی که اکسیموسها خارج از قلعه به ارتش آنها حمله می کردند، کمک گرفتن از جادوگر پلیسوس بود. برای همین دیدبانها شب و روز با دقت و تعداد بالایی کشیک میدادند و جادوگر در قفسی فلزی که کسی اجازه نداشت در موردش سوال کند، روی دست در ارتفاع بالایی حمل میشد. با این ابتکار، زمان و فرسایش به نفع دزرتلند تمام میشد.
...
برنارد و لئونارد پودین که خیلی ازین حمله راضی نبودند، به دنبال کشف راههای دیگری بودند که در صورت نتیجه ندادن حمله با جادوگر، بتوانند ارتش را از مهلکه نجات دهند.
لئونارد هر روز به میان سربازها میرفت و مثل قبل با آنها صحبت میکرد. در یکی از این سرکشی ها، زن کماندار او را دید و مثل قبل گفت : هی لئونارد! تا دیروز برای ما سخنرانی میکردی، شنیدم مروز برای پسران شاه سخنرانی میکنی!
لئونارد : من دارم وظیفه م رو انجام میدم، برای کشورم. برای دزرتلند.
زن کماندار : و ما دقیقا داریم چیکار میکنیم؟ خودمون رو به کشتن میدیم؟
لئونارد : اسمت چیه؟
زن کماندار : لیندا. لیندا کارمونسالی.
لئونارد پودین : پس از جنوب میای. یک جنوبی اصیل! تو هم داری وظیفه ت رو انجام میدی. و درسته وظیفه تو خطرناک تره. منم سالها همینکارو میکردم.
لیندا کارمونسالی : میخوام یه چیزی بهت نشون بدم، با من بیا.
هر دو حدود بیست دقیقه بدون صحبت تاختند. لئوناردو کارهای زیادی برای انجام دادن داشت اما نمیتوانست چیزی بگوید. بلاخره به محل مورد نظر لیندا رسیدند. در کناره رشته کوهی که در شمال غربی پالویرا قرار گرفته بود، دشتی نبستا مسطح بود که دهها پرنده مرده در آن خودنمایی میکرد.
لیندا با غرور نگاهی به لئوناردو انداخت و گفت : جناب مشاور فرمانده! یعنی تا حالا حتی یکبار به نقشه نگاه نکرده بودی؟ من محل عبور پیام رسان های اکسیموس از کارتاگنا به سانتا مارتا رو پیدا کردم. قطعا نمیشه جلوی همه شون رو گرفت. اگه امکان استفاده از مهر و پرنده های پالویرا باشه، شاید کمک کنه که اونا تسلیم بشن. میتونیم چندتا ازین پرنده ها رو به سانتامارتا بفرستیم. اونوقت 5 هزار نیروی سیلور پاین هم به جمع ما اضافه میشن.