خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۴:۴۱   ۱۳۹۷/۲/۲۳
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    بی آغاز بی پایان

    فصل سوم آخرین کتیبه

    قسمت اول

     

    در تالار بار عام آکوییلا بر تخت پادشاهی نشسته بود تمام مشعل های روی دیوار روشن بودند. گرمای کم جان بهار سیلورپاین نمی توانست آن تالار سنگی را گرم کند. چندین تن از اطرافیان مورد اطمینان آکوییلا در آنجا حضور داشتند . حضار همگی به آکوییلا خیره شده بودند، در دل بعضی هایشان دلشوره و هیجان افتاده بود و بعضی دیگر از وحشت زده به نظر می رسیدند، زیرا که هنوز هم شک داشتند، انتخاب او کار درستی بوده ست یا نه؟ زندانی شدن بعضی از همقطاران گذشته و بعضا دوست و اقوامی که علنا مخالفت خود را با آکوییلا اعلام کرده بودند عرصه را برای ابراز عقیده ی آزاد تنگ کرده بود. آکوییلا به تک تک چهره ها نگاه کرد مکنونات قلبی آنها را از نگاهشان میخواند ، هنوز به خیلی از آنها احتیاج داشت و فکر میکرد از پسشان برمی آید بنابراین ترسی نداشت. آکوییلا همانطور که بر تخت پادشاهیش تکیه زده بود بلند و رسا گفت: دستور داده ام اسپروس و همراهانش را هرجا دیدند دستگیر و به پایتخت برگردانند

    جیماک مرد قوی هیکل و کمی چاق با موهای بور و لباس های پرزرق و برق ، از ارتشیانی که برای بر تخت نشستن آکوییلا نقش مهمی بازی کرده بود یک قدم جلو آمد و گفت: بهتر نبود دستور میدادید سر آنها را بیاورند؟

    آکوییلا نگاه خشمگینی به سوی او افکند و گفت: نه جیماک مردم باید ببینند که امپراطور مخلوعشان با ذلت اعدام میشود

    جیماک سرش را به نشانه احترام خم و سکوت کرد. مالوم یکی دیگر از خائنین به اسپروس با صدایی نجواگونه به طوری که حتی افرادی که در کنارش ایستاده بودند به سختی میشنیدند گفت: اگر بتواند وارد تالار شود ممکن است جادو را برگرداند

    آکوییلا کمی صدایش را صاف کرد و بدون اعتنا به حرفهایی که شنیده بود گفت: خب امروز از شما دعوت کردم به اینجا بیایید تا راجع به مسائل مهمی صحبت کنیم. به محض اینکه اعدام امپراطور مخلوع انجام بگیرد من رسما تاج گذاری خواهم کرد تا آن روز مبارک که بتوانم وزیران و مشاورانم را رسما به دنیا معرفی کنم اینجا در همین محفل و در حضور شما همراهانم نام وزیر اعظم را اعلام میکنم و روش کارم را هم خواهم گفت : لگاتوس

    - بله قربان

    -         از این پس تو وزیر من خواهی بود تا زمانی که بتوانم رسم دیرین انتصاب را برای تو اجرا کنم باید صبر کنی

    لگاتوس مرد میانسال و لاغری بود که موهای سر و ریشش را بلند نگه میداشت چشمان مشکی اش مملو از حیله بود و چروک های زودرسی که بر چهره داشت حکایت از زندگی سختی که پشت سر گذاشته بود می کرد:

      -         باعث افتخار من خواهد بود سرورم

    -         ایسی بوکو

    بعضی از آنها خیال کردند آکوییلا وردی میخواند اما مردی از میانشان چند قدم جلوتر رفت و گفت: بله قربان

    او مردی ریزنقش با چهره ای بیمارگونه بود اما عضلاتی قوی داشت موهای نقره ای رنگ و پرپشتش را از پشت بسته بود بلندی موهایش تا پشت زانوانش میرسد. مردی که کنارش ایستاده بود انگار که تا آن لحظه متوجه حضورش نشده بود کمی خود را کنار کشید تا آستین بلند ردای مرد به او نخورد.

    -         از این به بعد تو پیشگوی دربار خواهی بود. من یک شورای فرماندهی تشکیل خواهم داد که همه شما عضو آن خواهید بود بدین ترتیب در جریان امور قرار خواهید گرفت و میتوانید مرا از نظرات خود آگاه کنید. 

    سپس مکثی کرد و از جام شرابی که پیش رویش بود جرعه ای نوشید و ادامه داد: آینده جنگی که ازش خارج شدیم رو چطور ارزیابی می کنید؟

    جیماک پیش قدم شد و گفت: سرورم با خارج شدن ارتش سیلورپاین باید منتظر شکست مفتضحانه دزرتلند باشیم

     آکوییلا پوزخندی زد اما بدون اینکه به جیماک نگاه کند دستی بر هم زد تا خدمتکاری همراه با مرد جوانی وارد شوند. سپس رو به مرد جوان گفت: گزارشتو بخون

    مرد جوان از خبرچینان دربار بود گلویش را صاف کرد و گزارش مفصلی از جریان جنگ بعد از خروج ارتش سیلورپاین ارائه داد. ارتش بزرگ اکسیموس که همراه با همپیمانانشان از قاره دیگر در برابر دزرت لند صف آرایی کرده بودند و تحرکات ریورزلند برای حمایت از دزرتلند.

    بعد از تمام شدن گزارش آکوییلا دوباره رو به جمع کرد و گفت: لگاتوس تو چه فکری میکنی؟

    لگاتوس گفت: سرورم در حال حاضر ادامه پیدا کردن این جنگ بهتر از پایان یافتنشه ، چون در صورت خاتمه این جنگ توجه ها به سمت ما جلب خواهد شد، هر سه کشور انگیزه کافی برای دشمنی با ما رو دارن. ما باید فرصت داشته باشیم پایه های سلطنت رو محکم کنیم. 

    آکوییلا با تکان دادن سر حرفهای لگاتوس را تایید کرد و گفت: ما جلسات طولانی درپیش داریم تا شرایط خزانه را مشخص کنیم و برای تنظیم روابطمان با کشورهای همسایه رایزنی کنیم 

     

    چندین کیلومتر آن طرف تر امپراطور مخلوع و همراهان اندکش پس از روزها پیمودن راههای کوهستانی و صعب العبور به شهر کوچکی رسیدند لحظه غروب خورشید بود و مردم شهر برای زیارت به معبد کوچک شهر رفته بودند .عبور مردان خسته و خاکی میتوانست هر ساعت دیگری جلب توجه کند اما در آن ساعت از روز آنها توانستند بدون مشکل به بزرگترین عمارت شهر وارد شوند. با عبور آنها از گذرگاهی که به عمارت میرسید باغبان لنگ لنگان و با بیشترین سرعتی که میتوانست خود را به پرچین رساند و درب باغ را گشود . مردان از اسب پیاده شدند و از در پشتی عمارت وارد شدند. دیان صاحب عمارت که خودش جزو همان کاروان بود و بخاطر آماده کردن شرایط و مرخص کردن خدمتکاران چند ساعت پیش از آنها جدا شده و خود را سریعتر به شهر رسانده بود جلو آمد و خوش آمد گفت. زن جوانش که پشت سرش ایستاده بود آنها را برای صرف شام به اتاقی دعوت کرد و بعد از صرف شام آنها را در جریان اخباری قرار داد که آنها بخاطر سفر و دوری گزیدن از شهرها از آن بی خبر بودند. خبر بازگشت سپاه سیلورپاین بدون فرمانده ارشد و تعدادی از سپاهیان بیشتر از همه مورد توجه قرار گرفت اما همچنان بحث داغشان بر سر اجرای جادوی باستانی بر روی آکوییلا بود . اسپروس گفت: ما مدت طولانی ای نمیتوانیم اینجا بمانیم باید به شمالگان برویم راز تغییر دلبان آکوییلا دست شخصی ست که در شمالگان زندگی می کند. مردی که قول داده بود رازی را تا ابد پیش خود نگهدارد اما تغییر دلبان آکوییلا نشان میدهد به قولش پایبند نبوده قبل از اینکه بتوانیم به السیوم حمله کنیم باید جواب سوالهایی را پیدا کنیم

    دیان گفت: قربان نظرتون راجع به کیه درو و اریک ماندرو چیست؟ آنها همراه با سپاهیان بازنگشته اند؟

    - پیدا کردن آنها هم قدم بزرگی خواهد بود ولی نه ما از جای آنها خبر داریم و نه آنها از جای ما. فعلا تا پیدا کردن راه حلی برای این مشکل باید صبر کنیم

    اسپروس که از شدت خستگی دیگر نمیتوانست ذهنش را روی موضوعی تمرکز دهد بلند شد و مجلس را ترک کرد.

    آنشب در خواب دید که درمیان گله گرگ ها میدود به رودخانه ای رسیدند تمام گرگ ها به انعکاس صورتشان در آب نگریستند اسپروس جلو رفت تا به چهره اش نظری افکند با دیدن تصویر درون آب از خواب پرید.

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان