خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۵:۳۴   ۱۳۹۷/۶/۲۷
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    بی آغاز بی پایان 

    فصل سوم

    قسمت بیست و هفتم

    در دریای فارون کشتی گالی متعلق به ریورزلند جایی وسط دریا در فاصله مشخصی از دو قاره در حال گشت زنی بود. این کشتی مدتها بود که برای مراقبت از سواحل ریورزلند به این ماموریت فرستاده شده بود. گشت زنی به این صورت در میان نیروی دریایی کشورهای دیگر باب نبود اما ترس از حمله غافلگیرانه باسمن ها ریورزلند را وادار به این کار کرده بود . این کشتی و یا کشتی های دیگری که با همین ماموریت در دریای فارون گشت زنی می کردند برای ریورزلند اهمیت زیادی داشتند. کشتی های گذری و حتی کشتی های باسمن ها با فاصله معقولی از این کشتی ها دور میزدند و بر می گشتد و به ریورزلند نزدیک نمی شدند زیرا سربازان نیروی دریایی ریورزلند همیشه برای مقابله با هر کشتی غیرتجاری و یا تجاری ناشناسی آماده بودند.

    اما از وقتی که اکسیموس با پرچم ریورزلند دست به غارت چندین کشتی زده بود، میل به تلافی جویی باسمن ها را جسورتر کرده بود آنها چند تلاش نا فرجام برای ایجاد جنگ دریایی کرده بودند که با شکست مواجه شده بود. آن روز اما خورشید شانس بر آسمان باسمن ها تابیده بود.

    چند کشتی با بدنه باریک و دراز مشابه کشتیهایی که متعلق به نیروی دریایی سیلورپاین بود با پرچم سیلورپاین اما با هدایت و کنترل باسمن ها به کشتی گالی نزدیک شدند. ملوانان کشتی گالی به روش مرسوم با ایجاد صدا از طریق طبل سعی در برقراری ارتباط با آنها کردند اما پاسخی دریافت نشد. دوباره سعی کردند، ملوانان سیلورپاین با این کدها آشنا بودند و همیشه پاسخ میدادند اما این بار همچنان پاسخی دریافت نمیشد. فرمانده کشتی این سکوت را ناشی از وزش باد در جهت حرکت کشتی سیلورپاینی دانست و تصور کرد صدا به آنها نمی رسد بنابراین تعلل کرد و از دیده بان خواست به بلندترین نقطه کشتی برود و اطلاعاتی کسب کند. دیده بان درست وقتی که به بالای دکل کشتی رسید و جاگیر شد، با صدای گرومب بلندی سرنگون شد دیدن تیر بلندی که در گردنش نشسته بود فرمانده را متقاعد کرد تا فرمان دفاع بدهد اما تا سربازان بتوانند از شوک ناشی از این غافلگیری بیرون بیایند و برای دفاع آمده شوند بارانی از تیر تعدادی زیادی از آنها را بر چوب عرشه دوخت. کشتی های سیلورپاینی با سرعت زیادی به گالی نزدیک شدند و آن را محاصره کردند. راه فراری نبود این کشتی های باریک بخاطر سرعتشان معروف بودند. نیروهای باسمنی با انداختن چند الوار بلند به سمت گالی از هر سو سعی کردند وارد کشتی شوند. سربازان ریورزلندی اجازه دادند چندین نفر سوار الوار شوند سپس وقتی به گالی نزدیک شدند به ضرب نیزه آنها را به دریا انداختند. اما هر چقدر تعداد بیشتری از آنها را غرق یا مورد اصابت تیر قرار میدادند باز به نظر می آمد عین زنبور از دل کشتی هایشان بیرون میریزند و نعره کشان به روی الوار می پرند . با ورود اولین باسمن به عرشه مبارزه سخت تر شد شمشیر های محکم و تیز کاستدی با وحشی گری ذاتی سربازان باسمن ترکیب مرگباری شد که آن روز برای کشتی گالی فاجعه به بار آورد. تمام ریورزلندی ها کشته شدند و در نهایت کشتی به تصرف باسمن ها در آمد. این اتفاق برای کشتی های گشت زنی دیگر ریورزلند هم به وقوع پیوست با این فرمول باسمن ها چهار کشتی از ده کشتی گشت زنی ریورزلند را تصاحب کردند. کشتی پنجم در دفاع بهتر عمل کرد. فرمانده کشتی گامو وقتی دید پاسخی از سمت کشتی مهاجم دریافت نمیشود به سرعت دستور داد نیروها حالت دفاعی بگیرند و برای هر حمله ای آماده باشند. کمان داران بر روی سکویی که بالاتر از عرشه قرار داشت به صف شدند تا دید بهتری برای تیراندازی داشته باشند. یکی از کمان داران با نزدیک تر شدن کشتی باسمن ها به نفر بغل دستی اش که مانند او تیری بر چله کمان گذاشته و زه را کشیده بود گفت: اونها سیلورپاینی نیستند.

    -         از کجا میدونی؟

    -         لباسهاشون

    رئیس کمانداران این مکالمه را شنید با دقت بیشتری به کشتی هایی که هر لحظه به آنها نزدیکتر میشدند نگریست و درست چند ثانیه زودتر از نیروهای باسمن فرمان شلیک داد. همین چند ثانیه جان آن ها را نجات داد هرچند بیشتر سربازان کشته شدند. فرمانده و چند نفری که زنده ماندند توانستند خود را به ساحل برسانند.

    دو بخشِ ارتش ریورزلند در کُفینیا شهر مرزی دزرت لند به یکدیگر پیوستند و راهی دشتِ میان پالویرا و کارتاگنا شدند . شب قبل از ترک خاک دزرتلند فرماندهان ارتش در جلسه ای که در چادر لابر تشکیل شده بود با هم به گفتگو نشسته بودند. لابر که با خوش بینی به آینده جنگ سعی میکرد تا قبل از رسیدن به محل درگیری روحیه افرادش را بالا نگه دارد آن شب برای آخرین بار اجازه داد سربازان به میگساری و رقص و پایکوبی بپردازند. لوییجی بارفل که در غیاب میزی فرماندهی سواره نظام سبک اسلحه را برعهده داشت، نمایش جالبی ترتیب داده بود. از همه خواست از چادرهایشان بیرون بیایند و به حرکات نمایشی سربازانش نگاه کنند که با اسب از روی آتش بزرگی میپریدند و یا با پاشیدن شراب دزرتلندی از دهانشان به مشعل ها آنها را شعله ور تر میکردند. لابر هم در کنار فرماندهان و مشاورانش ایستاده بود و به  نمایش سربازان نگاه می کرد و گاهی به حرکات بامزه آنها می خندید. یکی از سربازان در کنار او ایستاده بود و با خالی شدن جامِ فرمانده ارتش مجددا جام را پرمی کرد.  سیمون در چند قدمی لابر ایستاده بود و با بی حوصلگی سربازان را تماشا کرد. لابر در حالیکه جام شرابی را برایش پر می کرد گفت: هی کیموتو... سپس جام را به سرباز داد و با اشاره به او فهماند تا آن را به سیمون بدهد.

    سیمون سرش را به نشانه احترام ذره ای خم کرد و گفت: سرورم شراب برای سربازان خماری میاره ما فردا صبح نمیتونیم طبق برنامه حرکت کنیم.

    لابر در حالیکه می خندید گفت: این از رسوم ما ریورزلندیهاست، این میگساری واسه هممون شانس میاره ...

    سیمون مستقیم به چشمان مست لابر نگاه کرد: به امید پیروزی... جام شراب را لاجرعه سرکشید و جام خالی را به سرباز داد، تعظیم کوتاهی کرد و به سمت چادرش راهی شد.

    این حرکت سیمون باعث عصبانیت لابر شده بود، کمی بعد وقتی همه مشغول تماشای آتش بازی بودند، او به سمت چادر سیمون رفت، وقتی وارد چادر شد بی مقدمه گفت:

    -         شاید بهتر باشه سنگ هامونو با هم وا بکنیم. علاقه ت به شاردل بر من پوشیده نیست. سپس خنده کجی رو لبانش پدیدار شد و ادامه داد: هر مردِ کوری میتونه اونو ببینه...توی پایتخت میتونی حسابی خوش خدمتی کنی اما اینجا فقط اوامر من انجام میشه و شاردل اینجا نیست تا خدماتت رو ببینه، پس میتونی یه گوشه وایستی و هیچ کاری نکنی،  در ضمن تا اونجا که میتونی فاصله ت رو با من حفظ کن...

    سیمون که نمیخواست این گفتگو ادامه پیدا کند گفت:

    -         هر طور شما بخواید سرورم

    لابر مستقیم به چشمان سیمون نگاه میکرد تا وقتی که او دوباره تعظیم کوتاهی کرد و گفت: برای یه سری هماهنگیها باید با بازبی صحبت کنم، اجازه میفرمایید سرورم؟

    لابر سری به نشانه موافقت تکان داد. سیمون از چادر خارج شد و  به اردوگاه مردان بی سرزمین رفت و خواست آدولان و بازبی را ببیند. به آنها گفت که فردا صبح باید به همراه 40 سرباز آنجا را ترک کرده و به سمت کارتگنا بروند. بعد از اینکه سیمون آنجا را ترک کرد. آدولان رو به بازبی گفت: ستارگان ما رو به سمت کتیبه ها راهنمایی میکنند، اما فقط کتیبه هایی که پیدا شدند. امیدوارم باهوشتر از اونی باشی که بخوای جلوی تقدیرو بگیری

    -         من مرد عملم آدولان. نقشه کارتاگنا و معبد روی زمین هست لازم نیست به آسمون نگاه کنم

    پس از بازگشت ملوانان زخمی و شکست خورده به ساحل نایان، ویلیس عموی فرانسیس و فابیوز، بزرگ خاندان ریتارد که از نایان تا گوژان تحت نظارت سربازان او بود، پیکی را به پایتخت فرستاد تا از ملکه کسب تکلیف کند و برای جلوگیری از هرگونه غافلگیری باقی مانده ارتش غربی را به حالت آماده باش در آورد، اما نفرات او برای دفاع در برابر باسمن ها ناکافی به نظر می رسید. در همان روزها ، موناگ فابرگام که به تازگی به زیمون بازگشته بود  در جریان اخبار حمله باسمنها به کشتیهایشان در دریای فارون قرار گرفت. او سریعا نیمی از سربازانش را به سمت نایان فرستاد تا در صورت حمله احتمالی باسمن ها به کمک ارتش غربی بشتابند. برای حرکت دادن این تعداد سرباز موافقت مستقیم ملکه لازم بود. اما موناگ راسا تصمیم گرفته و اجرا کرده بود. ممکن بود شاردل این رفتار او را تحسین کند یا آن را نافرمانی قلمداد نماید. گذر زمان همه چیز را مشخص می کرد.

     

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۷/۶/۱۳۹۷   ۲۳:۲۲
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان