بی آغار، بی پایان
فصل سوم: آخرین کتیبه - قسمت چهل و یکم
به جز تپه ی بزرگی که قلعه وگامانس بر روی آن ساخته شده بود 2 تپه ی دیگر وجود داشت که بر میدان نبرد اشراف داشتند، تپه ی بزرگتر از طرف اکسیموس ها برای تپه ی فرماندهی در نظر گرفته شده و قرار بود تمام دستورات از طریق پرچم و شیپور از این تپه برای واحد های نظامی ارسال گردد و تپه ی دیگر که سرجان در اختیار پلین قرار داده بود که بعد از دریافت دستور از تپه ی فرماندهی از فراز آن بتواند محل اغتشاش بوجود آمده از طریق جادوگران و راه های فرار احتمالی آنها را شناسایی کرده و نسبت به حمله به آنها اقدام کند.
تپه ی اول توسط بخش عظیمی از پیاده نظام محافظت می شد پس تنها انتخاب آندریاس برای فرار از دره ای که زیر باران منجنیق ها قرار گرفته بود همان تپه ای بود که پلین در انجا حضور داشت، زیرا از آنجا می توانست ارزیابی بهتری نسبت به تحولات میدان نبرد داشته و تبعا نیروهای خود را رهبری کند.
میزان تلفات به حدی بود که سواره نظام دزرتلند و ریورزلند بر روی جنازه ی سربازان خود می تاختند، دیگر چیزی به فروپاشی نظم و ساختار نظامی آنها باقی نمانده بود که فرمان آندریاس گودریان امید را به آنها برگرداند، حالا تنها هدف سوارانی که از عصبانیت به مرز جنون رسیده بودند فقط رسیدن و فتح تپه بود.
با فرمان لابر صفوف اول که وظیقه نفوذ به دیوار دفاعی پیاده نظام اکسیموس در جلوی تپه ی شماره دو را داشتند از سواره نظام زره پوش ریورزلند تشکیل شد و دزرلندی ها ماموریت قتل عام و پاکسازی بعد از نفوذ را به عهده گرفته بودند.
...
از سوی دیگر برنارد گودریان که از فراز یکی از برج های فلعه وگامانس میدان نبرد را زیر نظر داشت از تحولات سریع در میدان نبرد حیرت زده شده بود به وخامت اوضاع پی برده و تصمیمش را گرفت، دیگر تردیدی نداشت که در صورت تعلل بیشتر تمام ارتش ارسال شده از میان خواهد رفت، پس با سپردن فرماندهی باقیمانده ارتش به لرد وگامانس و دادن دستورات لازم برای موقعیت های حساس احتمالی از در پشتی قلعه خارج شده و مشغول آماده سازی باقیمانده سواره نظام دو کشور برای مداخله در میدان نبرد شد، صدای شیپورهای آماده باش و صف آرایی سواره نظام در فضا پیچیده بود.
... پلین، جافری و جانی بایلان که از فراز تپه فورا متوجه یورش همه جانبه ی سواره نظام دشمن به سمت خودشان شده بودند مات و متعجب نگاه را از میدان جنگ برداشته و تازه به فکر چاره افتادند.
جانی بایلان که کاملا مضطرب شده بود گفت: ما با شش هزار سرباز تهاجمی و بدون نیزه های بلند هیچ شانسی نداریم و دو ردیف سربازان پیاده نظام محافظ تپه هم زیاد دوام نخواهند آورد!
پلین فریاد زد فورا سربازها رو پشت مدافعین مستقر کنید، ما خط دفاعی رو نگه خواهیم داشت.
جافری که از عصبانیت سرخ شده بود فریاد زد: شاهزاده نگه داشتن خط ممکن نیست! من باید شما رو به جای امنی منتقل کنم!
پلین که شمشیرش را کشیده بود پاسخ داد: خفه شو جافری! من برای تفریح اینجا نیستم، ماموریت تو حفظ جان سربازهاست، دستور می دم عجله کنی و سپس با اسبش به سمت سربازان پشت تپه تاخت.
...
در همین اثنا سرجان، دارک اسلو استار و لیو و چند فرمانده دیگر که به تپه ی فرماندهی بازگشته بودند با عجله مشغول تحلیل اتفاقات میدان نبرد بودند، سرجان رو به فرماندهان فریاد زد: یک شاهزاده ی کشته شده دیگر در خاک دزرتلند یعنی پایان صلح در قاره ی جدید برای همیشه! پیر! چقدر امکان دارد که پیاده نظام دشمن فورا به جنگ اضافه شود؟ دارک اسلو پاسخ داد چنین امکانی وجود ندارد. سرجان اضافه کرد و سواره نظامشان؟ دارک اسلو پاسخ داد حداکثر تا 3 ساعت دیگر در میدان جنگ خواهند بود، چیزی در حدود چهل هزار نفر دیگر! سرجان در حالی که دشنامی حواله ی خودش می کرد پرسید و دیوار دفاعی تپه چقدر می تواند خط را حفظ کند؟ دارک اسلو پاسخ داد: در خوشبینانه ترین حالت کمتر از بیست دقیقه! سرجان: می توانیم پیاده نظام را بی درنگ برای کمک ارسال کنیم؟ دارک اسلو با ناراحتی پاسخ داد هر نوع تغییر در موضع دفاعی، ما را در مقابل حمله بخش دوم سواره نظام بشدت آسیب پذیر خواهد کرد ولی همین الان دو سوم کمان داران را به گوشه شمالیاعزام خواهم کرد.
سرجان با صدایی که احتمالا فقط دارک اسلو اسنار می توانست بشنود گفت امیدوارم پلین در حال فرار و ترک تپه باشد، دارک اسلو استار در حالی که به سمت یگان صدور فرمان حرکت می کرد و در حالی که تمام توانش را بکار بسته بود که به عنوان ولیعهد خود را از تعلقات احساسی رها کرده و فقط روی مصالح امپراتوری تمرکز کند پاسخ داد: او چنین انتخابی نخواهد کرد!
سرجان که قبلا جواب را می دانست رو به سالوادر کرد و فریاد زد: سالوادر اگر به فکر جان میلیون ها سرباز در طول چند قرن آینده هستی پلین را زنده نگهدار... عجله کن!
دقایقی بعد زبده ترین افراد کل ارتش امپراتوری اکسیموس یعنی شبه نظامیانی که کتیبه ها را از چنگ ناتارها آزاد کرده و حالا مجهز به شمشیرهای تهاجمی کاستد و نظم آهنین ناشی از تمرینات سالوادر شده بودند به همراه افراد سواره نظام منحل شده ی سبک اسلحه که بهترین تیراندازان اکسیموس بوده و شاهزاده پلین را چون خدا می پرستیدند سوار بر اسبان آرگونی به سوی تپه ی شماره دو تاختند.
سرجان رویش را به سوی لیو ماسارو برگرداند و گفت: لیو حالا نوبت توست، اجازه نده که موج دوم سواره نظامشان به تپه ی شماره دو برسد.
لیو در حالی که نقاب فلزی کلاه خودش را پایین می داد با سر تایید کرد....
پایان قسمت دوم...ادامه دارد.