خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۲:۴۸   ۱۳۹۷/۱۰/۱۱
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست

    بی آغار، بی پایان
    فصل سوم: آخرین کتیبه - قسمت چهل و چهارم

    شب اولِ پس از نبرد تاریخی در اطراف قلعه وگامانس، در سمت دیگر جبهه اوضاع کاملا بر وفق مراد بود. اکسیموس ها توانسته بودند با یک تیر چند نشان بزنند. آنها در دو عملیات غافلگیر کننده مستقل از هم تلفات بسیار بالایی به سواره نظام دشمن وارد کرده بودند. همچنین با چند تصمیم برق آسا موفق به حفظ گروه چند هزار نفری تحت امر پلین و مهم تر از آن، حفظ جان شخص شاهزاده پلین شده بودند.

    فرماندهان اکسیموس داشتند با سرعت اتفاقات را بررسی میکردند تا بتوانند هر چه سریع تر ضربه بعدی و احتمالا نهایی را به قلعه وارد کنند. اما آنشب که پس از مدتها همه فرماندهان و پلین و دارک اسلو میتوانستند در یک چادر دور هم جمع شوند، نتوانستند شادیشان را پنهان کنند و همزمان بسیار نوشیدند. غروب همان روز، سالوادور که همچنان بسیار کارامدتر از تصورات نشان میداد، گزارشاتی بسیار مهم از سوی سربازان تحت امرش داده بود. دو تن از کمانداران که از دسته سواره نظام سبک اسلحه سابق بودند، به طور مستقل گزارش داده بودند که توانسته اند شلیک موفقی به سوی یک فرمانده بسیار عالی رتبه ارتش دزرتلند داشته باشند. هر دو اعلام کرده بودند که از روی زره و نحوه حرکت آن فرمانده جای شکی نیست که او در بالاترین سطوح فرماندهی دزرتلند بوده است. هر دو با اطمینان کامل از برخورد تیرشان سخن میگفتند و اینکه به احتمال فراوان او نمیتواند زنده مانده باشد.

    سر جان در حالی که جام شرابش را دوباره پر میکرد گفت : سالوادور واقعا فوق العاده عمل کرد. اینکه همگی اینجا جمع هستیم رو مدیون سالوادوریم. پلین من از تو توقع دارم که تحت هر شرایطی در مرحله اول به عنوان یک شاهزاده مراقب سلامت و جان خودت باشی.

    پلین : لطفا چنین توقعی از من نداشته باشید.

    سرجان که نمی خواست این بحث را ادامه دهد ادامه داد : باید خیلی فوری بفهمیم که گزارشات در مورد کشته شدن فرمانده تا چه حد میتونه درست باشه. اگر نیکلاس بوردو در این جنگ شرکت کرده باشه و دزرتلند او رو از دست داده باشه، باید برنامه حملاتمون رو خیلی با سرعت و قدرت بیشتری پی بگیریم که جای هر نوع واکنش رو از دزرتلندی ها بگیره.

    دارک اسلو استار در حالی که کنار پلین نشسته بود گفت : هنوز افسوس میخورم. اگر دزرتلندی ها اینقدر طمع کار و نترس نبودند، الان به طور کامل نابود شده بودند. اما هنوز فرصت هست. طبق گزارشات حدود دو تا سه هفته آینده، میتونیم موج جدید منجنیق ها که تعدادشان بیشتر از موج قبلیست رو به طور کامل در اختیار داشته باشیم و با قدرتی بیشتر به حملاتمون ادامه بدیم.

    لیو ماسارو : و قطعا باز هم باید اونا رو متعجب کنیم. نباید اجازه بدیم توی این چند روز احساس کنند که ضربه مهلکی به منجنیق های ما وارد شده. باید طوری آرایش نظامی منجنیق ها رو تغییر بدیم که به نظر برسه چیز مهمی تغییر نکرده.

    پس از چند دقیقه سکوت، پلین رو به سرجان کرد و گفت : ماموریت من هم نباید فراموش بشه. اگه این کارو نیمه کاره رها کنیم، ممکنه ضربه سنگینی بخوریم. من از فردا صبح به محل ماموریتم برمیگردم.

    ...

    در قلعه وگامانس، نیکلاس بوردو در کنار لابر و سیمون، به دنبال راهی برای واکنش سریع به اتفاقات چند شب پیش میگشتند. آنها با وسواس بالایی میخواستند شکست سنگینشان را پنهان کنند و به دنبال هر راهی برای نمایش قدرت میگشتند. برنارد اما هنوز نتوانسته بود خودش را متمرکز کند و فقط به صحبت های آنها گوش میداد. در این هنگام نگهبانی اجازه ورود خواست و خطاب به بوردو گفت : سرورم. میدونم که هر نوع ورود و خروجی از قلعه رو کاملا ممنوع کردید. اما باید به اطلاعتون برسونم که پادشاه، وارد قلعه شدن و نگهبان ها دارند ایشون رو به سمت چادر فرماندهی راهنمایی میکنند.

    سیمون لبخند محوی زد و برنارد انگار جان تازه ای گرفته باشد، از جا بلند شد و چشم به ورودی چادر فرماندهی دوخت.

    رومل گودریان با آرامش وارد چادر شد و بی حاشیه هر چهار مرد را در آغوش گرفت و تنها برنارد را برای لحظاتی بیشتر در آغوش خود نگه داشت. سپس به سمت میز و نقشه هایی که روی آن قرار داشت رفت. گزارش های اولیه حاکی از این بود که در تله آتش بیشترین تلفات به سواره نظام ریورزلند که در صف اول بودند وارد شده ولی سواره نظام دزرتلند هم در زمان بازگشت به قلعه هنگام درگیری با سواره نظام سنگین اسلحه اکسیموس، تلفات بسیار بالایی داشته است.

    نیکلاس بوردو در پایان گزارشاتش، تصمیمات گرفته شده را به رومل اعلام کرد : به نظر میرسه که ما موفق شدیم اتفاقی که برای آندریاس افتاده رو به خوبی پنهان کنیم سرورم. در حال تکمیل نقشه ای هستیم که بتونیم ضربه بزرگ و تلافی جویانه ای به دشمن وارد کنید تا هم روحیه سربازهای خودمون رو بالا ببریم و هم اکسیموس ها رو  در تصمیم گیری دچار تزلزل کنیم. گزارشات نشون میده که شایعه وجود چندین جادوگر به خوبی در ارتش اکسیموس رخنه کرده. آماده ایم که نقشه رو توضیح بدیم و تایید نهایی رو از شما بگیریم.

    رومل گودریان کمی تامل کرد و سپس رو به همه جمع گفت : ما نباید حمله تلافی جویانه انجام بدیم. هر چقدر که این جنگ طولانی تر بشه به ضرر ماست و اکسیموس دست بالاتر رو از نظر تعداد نفرات خواهد داشت. من اینجا نیومدم که انتقام پسرم رو بگیرم. اینجا هستم که سایه شکست و تهدید رو از روی سرزمینم پاک کنم. درسته ما نبرد قبلی رو باختیم، اما جنگ هنوز ادامه داره. همگی باید خودمون رو برای بزرگترین نبرد تاریخ معاصر آماده کنیم. به زودی. آخرین نبرد.

    سپس قدمی در چادر زد و از تنگ شراب که در گوشه چادر بود، جامش را پر کرد و ادامه داد : بگذارید فکر کنند ما ضعیف هستیم. بگذارید فکر کنند ما در آستانه فروپاشی هستیم. اخبار مرگ پسرم، دیر یا زود درز خواهد کرد. پس ما جلوی درزش رو نمیگیریم. بگذارید با تمام قوا به ما حمله کنند. پای همین قلعه، حمام خون به پا خواهد شد. من فرمان خواهم داد که ده شب دیگر، در میادین همه شهرهای دزرتلند، شعله های آتش به پا شود. بویژه در میدان اصلی همین قلعه. سرجان با تجربه ترین فرمانده نظامی این قاره ست. فریب وجود چندین جادوگر را نخواهد خورد. پس ما بیشتر و بیشتر اغراق خواهیم کرد. ما از تمام توان، هوش، تجربه و داراییمون در این نبرد استفاده خواهیم کرد. همه منجنیق ها رو در پشت قلعه و داخل قلعه مستقر کنید. همه گلوله های آتشین عقرب سرخ رو در این نبرد استفاده خواهیم کرد. سواره نظام دو کشور رو بازیابی و منظم کنید. تا آخرین اسب، تا آخرین شمشیر رو به کار بگیرید. همین الان برید و مقدمات حمله همه جانبه دشمن رو مهیا کنید و خودتون رو براش آماده کنید.

    هر چهار نفر دیگر حاضر در چادر فرماندهی در بهت و حیرت برای لحظاتی نظاره گر بودند و پس از چند دقیقه این بهت تبدیل به قدرت، امید و شجاعت شد. سیمون به نشانه تشویق و شعف یکبار به مانند کف زدن، دستانش را به هم کوبید. همگی جام هایشان را سرکشیدند و برای پیاده سازی این نقشه، آماده شدند.

    ...

    فردای آنروز رومل گودریان زودتر از همیشه کارش را آغاز کرد. اولین نامه که با پیک های سریع به وگامانس رسیده بود، بیشتر حاوی مطالب عادی و غم از دست دادن آندریاس بود. مارتین گزارش داده بود، در نیم شبِ پس از مراسم خاکسپاری آندریاس، سه تن از فرماندهان اصلی محافظینش خودشان را حلق آویز کرده بودند. اما به نظر نمیرسید موضوع مربوط به توطئه ای باشد. با این حال مارتین به آرتور ساگشتا دستور داده بود تا موضوع را با دقت بررسی کند.

    در جواب همین نامه، رومل از مارتین خواسته بود که به سرعت به اروین مونتانا اطلاع دهد تا مقدمات شعله ور شدن میادین اصلی همه شهرها در نیمه شب را آماده کند. و اعلام کرد که درست ده شب دیگر از زمان نوشته شدن نامه این عملیات باید با دقت انجام بشود.

    ...

    روزها در حال سپری شدن بود. اکسیموس ها سعی می کردند که فشار را تا حد ممکن بر روی قلعه حفظ کنند و خودشان را برای حمله بعدی آماده کنند. خبر مرگ آندریاس از سوی چند منبع موثق مستقل به جبهه اکسیموس رسیده بود که با گزارش های سربازان سالوادور، تطبیق میکرد و باور پذیر می نمود. شایعاتِ مربوط به این خبر در کنار اخبار ضد و نقیض از مرگ نیکلاس بوردو و یا تکذیب همه اینها نیز در بین سربازان دست به دست میشد. تا اینکه بلاخره برافراشته شدن پرچمی بزرگ و مشکی رنگ بر فراز قلعه وگامانس، موضوع را وارد مرحله جدی و جدیدی کرد.

    در جلسه فرماندهان اکسیموس که تا نیم شب به طول انجامیده بود، بحث های مختلفی درگرفت اما بررسی شواهد نشان میداد که خبر مرگ آندریاس یا دست کم نیکلاس بوردو فرمانده کل ارتش دزرتلند قطعی به نظر میرسد.

    لیو ماسارو : عدم واکنش سریع دزرتلند به تله ای که درش گرفتار شدن، نشون میده که قطعا دچار آشفتگی بالایی در سطوح مدیریتی میدان نبرد شده اند.

    سرجان : باید با احتیاط اخبار رو بررسی کنیم.

    دارک اسلو استار : تا کمتر از یک هفته دیگه منجنیق ها برای موج دوم حمله آماده خواهند بود. چند روز دیگه فرصت داریم که شرایط رو رصد کنیم. بعد از اون دیگه اجازه نداریم وقت رو تلف کنیم. 

    لیو : من دستور دادم که هر موج منجنیق، بلافاصله پس از رسیدن به منطقه، به عملیات اضافه بشه، تا دشمن در بهت سرعت سرسام آور جایگزین شدن نیروها باقی بمونه.

    در همین بین یکی از نگهبان ها اجازه ورود خواست و نامه ای را به دست سرجان داد. او نامه را خواند و رو به حضار گفت : در  میدان های اصلی شهرهای مرزی دزرتلند، نیمه شب گذشته آتش به پا شده. احتمال بالایی داره که این اتفاق همزمان در همه شهرهای دزرتلند افتاده باشه.

    دارک اسلو : سرجان! این یه حقه ست. و نشون میده که چقدر اونها مستاصل هستن.

    سرجان : درسته، اما همزمانی این اتفاق ها رو باید خیلی جدی گرفت. 

    دارک اسلو : پلین از فردای شب حمله حتی یکبار هم پلک نزده و هیچ نشونه ای از وجود جادوگر دیده نشده. 

    سرجان : با این حال تا زمان رسیدن کل منجنیق ها، همه جوانب رو با دقت بررسی کنید.

    ...

    سربازهای قلعه وگامانس همچنان در شوک از دست دادن ولیعهد از خشم در خود میپیچیدند. اما شایعات حضور دو جادوگر به جای جادوگر از دست رفته، کمی آنها را برای انتقام خوشبین کرده بود. همه مدتها منتظر روزی بودند که بلاخره فرارسیده بود. نیکلاس در بالای برج قلعه برای همه سربازهای دزرتلندی سخن میگفت : تحرکات دشمن  نشون میده که با تمام قوا در حال حرکت به سمت  قلعه ما هستند و تا ساعاتی دیگر بزرگترین نبرد تاریخ درخواهد گرفت.

    سپس صدایش را بالاتر برد و گفت : ولی ما دزرتلندی هستیم و با خون از این قلعه دفاع خواهیم کرد. تا آخرین نفس. تا آخرین نفر. به همه فرمانده ها در رده های مختلف! از همین حالا به دقت فرامین رو اجرا کنید. به همه سربازها! تا آخرین قطره خون در کنار هم برای دزرتلند خواهیم جنگید.

    سپس برنارد که در کنار نیکلاس بوردو ایستاده بود، قدمی جلو آمد و گفت : همراهان من. به خاک دزرتلند سوگند میخورم که تا آخرین نفس از این اقلیم محافظت خواهم کرد. در کنار تک تک شما خواهم بود و دشمن را شکست خواهیم داد. هر شمشیری که میزنید و هر تیری که از کمان رها میکنید برای اقلیم آبا و اجدادیتان میجنگید و فریاد بزنید دزرتلند رو حفظ کن!

    درین لحظه تمامی سربازها یکصدا فریاد زدند : دزرتلند رو حفظ کن و پس از آن فریاد حمایت از برنارد و هلهله بپاخواست.

    لابر نیز برای سربازانشن سخن گفت. لابر : امشب ما در جنگی شرکت خواهیم داشت که تاریخ برای همیشه از آن یاد خواهد کرد. تاریخ خواهد نوشت ریورزلند با درایت ملکه اش، و فداکاری مردان و زنان سلحشورش، در دفاعی تهاجمی، خارج از مرزها امنیت و آرامش را برای زمانی طولانی به دست آورد. تاریخ نخواهد گفت که ما نتوانستیم دشمن را دور کنیم. تاریخ نخواهد نوشت که ما برای سالها مستعمره همسایگان شدیم. تاریخ برای همیشه از ریورزلندِ آزاد، شجاع و متحد خواهد نوشت. پس با تمام فداکاری، توان و شجاعتی که در وجودتان سراغ دارم، به محل های تعیین شده برید و نظمتان را از دست ندید. زنده باد ریورزلند، زنده باد ملکه شاردل.

    سربازان ریورزلندی جمله لابر را با فریاد تکرار کردند: زنده باد ریورزلند، زنده باد ملکه شاردل ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۱۲/۱۰/۱۳۹۷   ۱۲:۳۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان