بی آغار، بی پایان
فصل سوم: آخرین کتیبه - قسمت پنجاه و یکم
در قسمت فرماندهی قلعه کارتاگنا غوغایی حاکم بود، در حالی که شاه و کانسیل اکسیموس منتظر شنیدن خبر پیروزی قطعی در جنگ بودند، رسیدن خبر کشته شده دارک اسلو استار ولیعهد امپراتوری و جانی بایلان فرزند رییس سنا در جنگ همه را در بهت فرو برده بود! گزارش سرجان مبنی بر استفاده دزرتلند از گلوله های منجنیق سمی و جادوگر دوم نشان می داد که دست ارتش دشمن به هیچ وجه خالی نیست.
علاوه بر این خبر کشته شدن آندریاس گودریان و کشته یا زخمی شدن یک فرمانده عالی رتبه از ریورزلند حاکی از آن بود که جنگ روی خشنش را به طرفین درگیری نشان داده و حالا امپراتوری های بزرگ قاره نوین نه برای پیروزی بلکه برای بقا در حال تقلا هستند.
از طرف دیگر روز قبل از رسیدن اخبار جنگ، لونل فرمانده نیروی دریایی گزارشی را شخصا به دربار آورده بود که نشان می داد باسمن ها در طول سواحل شرقی بایکف ده ها کارگاه کشتی سازی نظامی احداث کرده ونیروی دریایی قابل ملاحظه ای تولید کرده اند.
قبل از آن هم فرماندار مستعمرات شرقی از تحرکات نظامی میسالا ها و سربازگیری گسترده خبر داده بود و پادشاه آرگون هم طی نامه ای به پادشاه هزار آفتاب اطلاع داده بود که با توجه به تحرکات نظامی میسالا ها که با آموزش ارتششان توسط باسمن ها همراه است دیگر توان ارسال نیروی کمکی به جنگ قاره جدید را نداشته و هر لحظه ممکن است نیروهای آرگون را از قاره ی جدید فرا بخواند.
شاه هزار آفتاب که زیر بار اتفاقات پیرامونی حتی امکان عزاداری برای تنها پسرش را نداشت بعد از حضور در تالار اصلی کاخ کارتاگنا به همراه همسرش و شنیدن پیام های تسلیت اعضای کانسیل و نجیب زادگان سنا، ضمن اعلام ولیعهدی پلین، فرماندهی امپراتوری را بطور موقت به لرد بالین وزیر اعظم سپرده و قلعه را به سمت محلی که امکان فراخواندن مرغ دانا در اطراف کارتاگنا بود ترک کرد.اینبار شبانه و بدون هیچ محافظی!
شاه هزار آفتاب می دانست که تحرکات باسمن ها خطر فوری برای سواحل اکسیموس نیست و نیروی دریایی بزرگ اکسیموس که در پناه کتیبه ای که پسرش به ارمغان آورده بود حالا قدرت اول اقیانوسها شده و می تواند حمله مستقیم باسمن ها را دفع نماید. احتمالا به همین دلیل دشمنان اکسیموس، ریورزلند و دزرتلند در خطر بیشتری از جانب باسمن ها قرار خواهند داشت اما حذف آرگون ها از جنگ، قحطی فراگیر در کشور و از همه مهمتر کشته شده ولیعهد امپراتوری تقریبا شانس فاتح بودن را در این شرایط از آنها گرفته است.
شاه هزار آفتاب پس از یک شب اندیشیدن در مورد آینده کشور مرغ دانا را فراخواند ولی پاسخی دریافت نکرد، بار دیگر و بار سوم هم تلاش کرد ولی باز هم پاسخی دریافت نکرد...
حالا بیش از پیش از تصمیمی که گرفته بود مطمئن بود و در بازگشت به قلعه بی درنگ دستور داد که تمام افراد حاضر در کاخ فرماندهی کارتاگنا، از کانسیل تا افراد سنا و سایر نجیب زادگان به سوی خط مقدم در خاک دزرتلند حرکت کنند.
...
در اردوی ارتش اکسیموس هم اوضاع بهتر نبود، خبر کشته شدن دارک اسلو استار که با رشادتش و با خونش زندگی سایر سربازان و فراتر از آن کشور را حفظ کرده بود، ارتش را به دیگی در حال انفجار تبدیل کرده بود، از عالیرتبه ترین فرماندهان تا سربازان ساده در حالی که خون می گریستند به جیزی بجز انتقام و مرگ فکر نمیکردند، نه خبری از نظم تاریخی ارتش اکسیموس بود و نه دیگر جان چیز باارزشی به حساب می آمد.
پلین که شخص خود را بخاطر ناتوانی در کشتن جادوگر مقصر مرگ برادرش می دانست از چادرش خارج نشده و کسی را به حضور نمی پذیرفت.
سرجان در حالی که انگار نیمی از وجودش از دست رفته اما تنها صخره ی آرامش در آن طوفان بزرگ بوده و حضورش مانع شده بود که هرج و مرج و احساسات بر ارتش حاکم شود. او دستور داده بود که بعد از حدود یک کیلومتر عقب نشینی سراسری، ارتش به 6 قسمت تقسیم شده و بصورت مستقل موضع بگیرد، در این حالت هر یک از قسمت ها می توانستند مستقلا بر علیه حمله جادوگر اقدام کنند.
ضمنا به جافری کابایان دستور داده بود که 200 طبال در 4 شیفت در تمام طول شبانه روز بر طبل عزا بکوبند به نحوی که صدای آن در قلعه وگامانس به وضوح قابل شنیدن باشد.
...
در سراسر امپراتوری اکسیموس ناقوس ها به نشانه کشته شدن ولیعهد در جنگ 20 ضربه نواختند، داستان رشادت دارک اسلو استار دهان به دهان شهر ها را در می نوردید و حال و هوایی عجیب، تلفیقی از اندوه و همبستگی عمیق را بر مردم گرسنه اکسیموس حاکم کرده بود.
...
روز دوم بعد از مرگ دارک اسلو استار، پلین در حالی که آرامش صورتش آتش زیر خاکستر را تداعی می کرد بی اعنتا به افرادی که از کنارشان می گذشت به سمت چادر سرجان رفت و به محض ورود با صدایی که به سختی قابل تشخیص بود همه را مرخص کرد.بعد از خروج همه لحظه ای در چشمان سرجان خیره ماند و بعد خود را در آغوش وی انداخت، دقیقه ها می گذشت و آندو بدون کلمه ای می گریستند بی مکث، بی کنترل و انگار بی انتها ...
بعد از دقایقی که چون سالها گذشته بود پلین به آرامی گفت: اجازه می خوام که برادرم رو از پای دیوار های قلعه برگردونم، برای همین اینجا اومدم! جان! بگو چطور باید اینکار رو انجام بدم؟
سرجان نگاه عمیقی به پلین کرد و گفت: پدرت بزودی به اینجا خواهد رسید، تو آخرین بازمانده از نسل جدید خاندان شاهی اکسیموس هستی، تو دیگر پلین نیستی، از امروز تو ولیعهد و ملکه آینده کشور هستی. من منتظر بودم که بعد از اعلام این خبر به تو، برای بازگرداندن پیر اقدام کنم، من پیر رو به اونجا فرستادم و خودم هم برش خواهم گرداند، به روش خودم.
قبل از اینکه پلین برای پاسخ دادن آماده شود سرجان اضاقه کرد: این یک دستور از فرماندهی عالی ارتش اکسیموس به تو بعنوان یک سرباز است، آخرین دستوری که تا آخر عمر از من دریافت می کنی.
پلین در حالی که دوباره اشکش بی اختیار جاری شده بود گفت: مردن تو پایان داستان ماست جان، تو آخرین سنگر من هستی، به روش خودت ولی بدون کشته شدن برش گردون.
...
در وگامانس شیپور هشدار نزدیک شدن دشمن در فضای قلعه طنین انداخت، کمانداران بسرعت به خط شده، تیرها در چله کمان ها قرار گرفت و همگی منتظر دستور برای رها کردن تیرها بودند، رومل گودریان که به همراه برنارد، نیکولاس بوردو، لابر، سیمون و فرماندهان ارشد دو ارتش در اتاق فرماندهی در حال بحث در مورد تصمیمات آتی نظامی بودند جلسه را متوقف کرده و خود را به دیوارهای قلعه رساندند.
پیش رویشان یکنفر پیاده در حال نزدیک شدن بود، مستقیم به سمت محل کشته شدن دارک اسلو استار در مجاورت حندق محافظ قلعه.
رومل در حالی که سرش را تکان می داد گفت: منتظر این اتفاق بودم، لابر پرسید: او کیست؟
رومل: سر جان گالیان فرمانده کل ارتش اکسیموس!
سیمون به آرامی گفت: امروز با کشته شدن او، ما بدون شک فاتح این جنگ خواهیم شد.
همه ی چشم ها به رومل گودریان دوخته شد.
رومل به آرامی گفت: فاتح شدن در جنگ زمانی اتفاق خواهد افتاد که جنگ پایان یافته باشد، اگر او را با یک تیر از بالای این دیوار ها بکشیم این جنگ هرگز به اتمام نخواهد رسید.
سپس به فرمانده کمانداران اشاره ای کرد و به داخل قلعه بازگشت.
....
بلاخره شیپورها در کمپ ارتش اکسیموس خبر ورود امپراتور را اعلام کردند، شاه هزار افتاب با وقار خاصی در جمع ارتش حاضر شده و سخنرانی کوتاهی مبنی بر تعهد ارتش به دفاع از کشور، نظم و دنباله روی از الگویی مثل دارک اسلو استار ایراد کرد و شب همانروز مراسم سوزانده شدن دارک اسلو استار و جانی بایلان برگزار گردید، اما شاه دستور داد که شلیک منجنیق ها به سمت قلعه بصورت منظم و با حجم ده گلوله در هر ده دقیقه ادامه یابد.
سپس خاکستر جانی بایلان برای انتقال به پایتخت و خاکستر دارک اسلو استار به دستور شاه برای دقن در معبد کارتاگنا و در مجاورت کتیبه ها جمع آوری گردید و شاه با مرخص کردن همه سرجان را به چادرش فراخواند، جلسه ای که ساعت ها بطول انجامید، سپس سرجان از چادر خارج شده و پلین به چادر شاه فراخوانده شد.
...
صبح روز بعد در مراسم صبحگاه ارتش و با حضور همه سخنرانی اصلی پادشاه اینچنین آغاز شد.
بنام امپراطوری اکسیموس و بنا بر مصالح کشور و مردم، من پادشاه هزار آفتاب از تبار سلسله باستانی اکسیموس تصمیم گرفته ام که از سمت خود کناره گیری کرده و بانشاندن این تاج بر سر تنها دخترم، وارث تاج و تخت، وارث خون خواهر و برادرش پایان و پیر اکسیموس که هر دو در میدان جنگ جان خود را فدای این آب و خاک کردند، وارث خون هزاران سرباز شجاع و .... "امید مردم"، ملکه جدید این امپراطوری را معرفی نمایم، ملکه هزار و یک شب پلین اکسیموس .... زانو بزنید....