خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۱:۳۶   ۱۳۹۸/۶/۱۱
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    بی آغار، بی پایان
    فصل سوم: آخرین کتیبه  قسمت شصت و هفتم- بخش اول

     آن روز صبح بعد از چند روز پر التهاب اسپارک نامه ای دریافت کرد که مانند آبی بر روی آتشی که بر جانش افتاده بود عمل کرد. آنها به سرعت اسبابشان را جمع کردند و مخفیگاهشان را ترک کردند. راه های خروجی الیسیوم و راه هایی که به دهکده امپراطوری می رسید تحت محافظت بود و تردد کنترل میشد. آن دو از موانع بازرسی گذشتند و از الیسیوم دور شدند. مقصدشان مخفی گاه کیه درو بود جایی که لئوناردو پودین منتظر بود تا گزارش کارش را بدهد ولی چیزی که بیشتر از همه اهمیت داشت نکته ای بود که کیه درو به صورت رمزی برای او نوشته بود. بعد از یک هفته که در نگرانی و تشویش گذرانده بودند و نمیدانستند چه اتفاقی افتاده، اسپروس پیدا شده بود.

    اسپارک و ووکا در میان راه با محافظینی که کیه درو فرستاده بود همراه شدند. ساعتی بعد به مقر فرماندهی نیروهای آزادی بخش رسیدند و وارد چادر فرماندهی شدند. اسپارک با دیدن چهره تکیده مردی که او را مانند برادرش دوست داشت به سمتش دوید و او را در آغوش کشید.

    اسپروس هنوز کامل سلامتش را باز نیافته بود ولی هوشیار بود بلافاصله دستور داد همه افراد به غیر از کیه درو و اسپارک از چادر خارج شوند. ریپولسی البته مستثنی بود . اسپارک پرسید: پس ما مدیون این مرد جوانیم.  و رو به ریپولسی ادامه داد: خوشحالم که قبل از عملیات ترور فرار کردی.

    اسپروس گفت: اسپارک قبل از هر چیزی به من بگو از شارلی و فرزندم چه خبری داری؟ چیزی غیر از اخبار تکان دهنده کیه درو

    اسپارک نگاهی به کیه درو کرد و گفت: جای شارلی در قصر پادشاهی دزرت لند امنه اما متاسفانه طبق گفته مارتین لدویک ولیعهد کشته شده. یک گروه سیلورپاینی به دستور آکوییلا این کارو کردند و در کمال شگفتی روی ساده لوحی شارلی حساب کردند و موفق هم شدند کاری از دست پادشاهی دزرت لند ساخته نبود تمام تقصیرها مستقیما متوجه شخص شارلی ست و به همین دلیل منتظر موندند که خودت در موردش تصمیم بگیری

    اسپروس نگاه پرفروزش را به چهره اسپارک دوخت و گفت: همه کسانی که در وقوع این فاجعه نقش داشتند از خشم ما در امان نخواهند بود. هرکس جسارت دست درازی به جان ولیعهد را داشته باید بهایش را بپردازد. هیچ بخششی در کار نیست.

    نفس عمیقی کشید و ادامه داد: میزان خسارتی که از بلند پروازیهای آکوییلا به کشور زده شده نه تنها غیر قابل بخششه بلکه غیر قابل جبران هم هست. باید سریع تر نقشه رو کامل کنیم تا آخرین مرحله عملیات رو هر چه زودتر انجام بدیم.   

    سکوت بر قرار شد سپس ریپولسی در مورد دلایل فرارش توضیح داد از شرایط سختی که سعی کرده بود از امپراطور نیمه جان محافظت کند. او این مدت را در خفا در کوهستان زندگی کرده و از اسپروس پرستاری کرده بود. شایعاتی در مورد نیروهای آزادی بخش شنیده بود سعی داشت آنها را پیدا کند. به زودی هم توسط دیده بانها و جاسوسان کیه درو دستگیر شده و به آنجا آورده شده بود آنها بلافاصله او را به زندان انداخته و تا آرام شدن اوضاع الیسیوم از فرستادن پیغام به اسپارک خودداری کرده بودند. روزهای اول پس از دزدیده شدن اسپروس و بعد از آن ترورهای چندگانه هر رفت و آمدی در الیسیوم مشکوک در نظر گرفته میشد و عواقب داشت. بعد از هوشیار شدن اسپروس به دستور او ریپولسی از زندان آزاد شد و پس از آن از کنار اسپروس تکان نخورده بود.

    کیه درو گفت: با کشته شدن نزدیکان آکوییلا راه ما خیلی هموار شده متاسفانه عملیاتی که برای کشتن تایگریس اجرا شد موفقیت آمیز نبود این موش چموش از چنگ پودین فرار کرد ویلهلم هم کشته نشد انگار چند ساعت قبل از عملیات با خانواده اش از دهکده خارج شدند و فرار کردند تا جایی که من میشناسمشون فوق العاده محافظه کار و ترسو ان بعید میدونم بلند پروازی های ویلهلم مورد تایید پدرش قرار گرفته باشه به هرحال الان جونشو مدیون پدرشه. اما جیماک تئوریسین اکوییلا، مالوم اون مرد آب زیرکاه، لگاتوس ایسی بوکو و راوان همگی کشته شدند.

    ریپولسی گفت: اگه بخوایم دهکده امپراطوری رو بازپس بگیریم الان بهترین فرصته اگر آکوییلا بخواد ارتش رو از نیمه راه برگردونه چند روز زمان میبره تا به اینجا برسن نیروهای ما در حال حاضر یک دوم نیروهای مستقر در دهکده به علاوه نیروهای الیسیوم هستند و همچنان شانس پیروزی داریم ولی اگه ارتش برگرده شانسی نداریم

    کیه درو از ریپولسی پرسید: دقیقا نیروهای گارد سلطنتی چند نفرن؟

    -        700 نفر نیروهی گارد سلطنتی هستند و 5000 نفر هم نیروهی مستقر در الیسیوم

    اسپارک گفت: نقشه ما این بود که به کمک جاسوسهای درون قلعه بهشون شبیخون بزنیم چون با احتساب نیروهایی که تو الیسیوم هستند و این 700 نفر. مبارزه سختی در پیش داریم. اما اگه غافلگیر بشن....

    سپس رو به کیه درو پرسید: نیروهای ارتش ازادی بخش چند نفرن؟

    -1000 نفر سیلورپاینی و 2000 نفر اسیران دزرت لندی که تو این مدت به خوبی با ما همکاری کردند .

    اسپروس پرسید: هماهنگیها تا کجا انجام شده؟

    اسپارك پاسخ داد: تا قبل از مسئله دزدیده شدن تو قرار بود بلافاصله بعد از ترورها عملیات انجام بشه اما با تصمیم ریپولسی کار یه کم سخت شده چون من راهی برای برقراری تماس دوباره با جاسوسم ندارم

    کیه درو گفت: نگران اون موضوع نباش من دلبانم و میفرستم

    سپس سهره کوچکش روی شانه اش نمایان شد. اسپارک خندید و گفت: خب پس مشکلی باقی نمیمونه

    کیه درو رفت تا در جلسه ای ویژه با لئوناردو پودین هماهنگیهای نهایی را انجام دهد قرار بود تا پیروزی نهایی نیروهای ویژه دزرت لندی گوش به زنگ بمانند.

    در قصر باستانی آکوییلا آمبرا از خوابی آشفته پرید سرفه خشکی کرد و در تاریکی دست برد تا لیوان آبی بنوشد. صدای ضربه ای به در شنیده شد کسی اجازه ورود میخواست.  دوکس فرمانده جدید گارد سلطنتی با آشفتگی وارد اتاق شد و خبر از محاصره قلعه داد. خیلی زود مشخص شد این ارتش از همان درجه داران و نامدارانی تشکیل شده که بیش از یک سال پیش ارتش سیلورپاین را در اکسیموس ترک کرده بودند. آکوییلا لحظه ای اندیشید. علاقه ای به احضار شورای سلطنتی نداشت. بلافاصله دستور داد گارد سلطنتی آماده مبارزه شوند و نیروهای حاضر در الیسیوم احضار شوند.

    سپس دستور داد تمام اشراف زادگان و بزرگانی که در دهکده امپراطوری زندگی میکردند و کسی از نزدیکانشان جزو ارتشیان خائن به جادوی باستانی و از محاصره کنندگان بود دستگیر شوند. ساعتی بعد در میان هیاهو و فریاد افرادی که دستگیر شده بودند و در میدان اصلی دهکده، افراد گارد سلطنتی به حالت آماده باش قرار گرفتند. پیش بینی میشد نیروهای الیسیوم خیلی زود به دهکده برسند اما خبر رسید که یکی از پل های اصلی راه تخریب شده و دور زدن نیروها چند ساعتی زمان میبرد. کیه درو خوشحال از نقشه لئوناردو پودین که به کمک مواد خاص دزرت لندی اجرایی اش کرده بودند منتظر زمان موعود بود. تمام افرادش که دزرت لندی ها هم در میانشان بودند آماده حمله بودند. لئوناردو پودین هم خوشحال بود بعد از شکست عملیات ترور در مورد دو نفر مخصوصا تایگریس، فرمانده جوان ارتش سیلورپاین، حالا توانسته بود یکی از پل های استراتژیک بین الیسیوم و دهکده امپراطوری را به آتش بکشد.

    ناگهان محاصره کنندگان سواری را دیدند که به سمتشان میتازد . اسب که جلوتر آمد آنها دیدند که سوار بدون سر است. سر از بدن جدا شده سوار در خورجین اسب متعلق به برادر یکی از فرماندهای ارتش آزادی بخش بود. پیغام آکوییلا کاملا واضح بود.

    اسپروس رو به ارتشیان فریاد زد: اکثر شما خانواده ای در دهکده دارید که یک سال گذشته نگرانتون بودند من تشویش شما رو درک میکنم اما میخوام که قوی باشید و به خواسته قلبتان بی اعتنا باشید افرادی که گروگان گرفته شده اند همگی در زمان پادشاهی من و پدرم خدمات شایانی کرده اند آنها جزو گنجینه پادشاهی مونته گرو( اسم خانوادگی اسپروس) هستند اما ما مانند افراد کشتی ای هستیم که در حال غرق شدن است و مجبوریم از گنجینه مون بگذریم تا کشتی را به سلامت به خشکی بروسونیم. چاره ای نیست اگر الان پا پس بکشیم همگی کشته خواهیم شد و سیلورپاین زیر یوغ پادشاهی زیاده خواه و زیر سم اسبان باسمنی به زودی به ویرانه تبدیل خواهد شد. زنان و دختران سرزمین ما به بردگی وحشیان خواهند رفت و نسل ما، مردمی که به خاطر روح والایشان چندین قرن است که دارای دلبان هستند، لای ورق های تاریخ فراموش خواهد شد.

    اسپروس سکوت کرد کیه درو فریاد زد: ما بیش از یک سال است که منتظر این فرصت بودیم وقتی دروازه های دهکده به روی ما گشوده شود ما فرصت داریم نشان دهیم که یک سرباز واقعی چگونه باید دست از جان شسته برای تعالی اهدافش بجنگد.

    همه با کشیدن هورا همراهیشان را نشان دادند.

    جاسوس اسپارک که پیغام دلبان کیه درو را دریافت کرده بود نمیتوانست در آن هیاهو دروازه ها را بگشاید . ساعت موعود فرا رسید و دروازه ها گشوده نشد. اسپروس و کیه درو که پیش بینی میکردند نقشه شبیخون جواب ندهد با چندین تن از فرماندهان جلسه اضطراری تشکیل دادند تا چاره ای بیاندیشند.

    تنها چند دقیقه بعد از شروع جلسه همگی از چادر بیرون آمدند. کیه درو دستور داد ارتش آزادی بخش محاصره را ترک کرده با حفظ آرامش عقب نشینی کنند. آسمان شب کم کم کمرنگ میشد و هنوز تا رسیدن نیروهای الیسیوم زمان باقی بود. لئوناردو پودین به دستور کیه درو با چند سرباز دزرت لندی از راهي فرعي به سمت الیسیوم حركت كرد.

    در دهکده امپراطوری بعد از عقب نشینی محاصره کنندگان کمی اوضاع آرام شد آکوییلا دستور داد گروگانها در زندانی در قلعه زندانی شوند و خودش به اتاق کارش برگشت تا چاره ای بیاندیشد و تسوکا را احضار کرد. تسوکا تمام شب را نخوابیده بود لباس رزم پوشیده و شمشیرش را به کمر بسته بود. آکوییلا گفت: تسوکا شکست این ارتش کوچک خائنین برای ما سخت نیست اما واقعیت ماجرا چیز دیگریست.

    -        چی شده قربان؟

    -        فکر نمیکنم با این وضع زیاد دووم بیارم. توانم به شدت تحلیل رفته نمیتونم مبارزه تن به تن کنم . تمام اینها چه سودی داره اگر زنده نمونم؟

    -        سرورم دیروز که مشکل دلبانتون رو با من مطرح کردید من به فکر فرو رفتم من جادوگری رو می شناسم که در روستایی در مرز فیلون و باسمنیا زندگی میکنه اگر جادویی بتونه شما رو نجات بده اون مرد حتما اون جادو رو می شناسه. نباید نا امید بشید . بعد از کشتن اسپروس به باسمنیا میریم منم همراهیتون میکنم.

    چهره آکوییلا به وضوح درخشید با تمام وجود به این روزنه امید چنگ زد. دیده بانی را فرستاد تا بر آورد کند نیروهای الیسیوم کی به آنجا می رسند.

    دیده بان از دروازه گذشت و به تاخت به سمت راه فرعی الیسوم رفت. راهی که تنها دو ساعت قبل توسط پودین طی شده بود. مرد دیده بان وقتی به بالای کوهی که مشرف به راه کوهستانی بود رسید نیروهای الیسیوم را دیده که با سریعترین حالت ممکن در حال عبور هستند ناگهان تیری آتشین از کوه مقابلش از پشت تخته سنگی شلیک شد و چند متر جلوتر از نیروهای ارتش به زمین برخورد کرد در کثری از ثانیه آتشی عظیم و سبزرنگ شروع به سوختن کرد. سربازان شگفت زده و ترسیده در حالی که به شدت سرفه میکردند به عقب برگشتند.

     

    ویرایش شده توسط نوشان در تاریخ ۱۱/۶/۱۳۹۸   ۱۷:۲۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان