بی آغار، بی پایان
فصل سوم: آخرین کتیبه – قسمت شصت وهشتم
آرامش عجیبی بر همه وجودش حاکم شده بود. انگار همه جهان بخشی از بدن اوست و زمان ابزاریست در دستانش برای اولیت دادن به وقایع. کنار دریا ایستاده بود و به آسمان مینگریست. ابر سفید رنگ باریکی در آسمان پیش میرفت. انگار دستی نامرئی داشت با مداد ابری رنگ، خط صافی روی آسمان میکشد که از جلوی خورشید نیز عبور میکرد. هر چه این خط طولانی تر میشد، آرامشش با سرعت بیشتری از دست میرفت و به بی قراری و ترس تبدیل میشد.
در دور دست کشتی های عظیم الجثه با ظاهری غریب در میان گردابی بزرگ، به آرامی پیش می آمدند. دلهره تمام وجودش را دربرگرفت و سعی کرد با سرعت هر چه تمام تر از آنجا دور شود.
آخرالزمان!
نمیدانست باید آنچه را که دیده گزارش دهد یا دنبال سر پناهی باشد تا جان خودش را نجات دهد. در حالی که میدوید، صدایی را میشنید که به آرامی صدایش میکرد : "بوریس!"
نمیخواست به صدا جواب دهد و با سرعت بیشتر میدوید اما صدا دست بردارد نبود : "بوریس" ...
ناگهان همه جا تاریک شد و او احساس کرد که دارد به درون سیاهی کشیده میشود و چشمانش را باز کرد!
بوریس، وقت رفتنه. چقدر عرق کردی. حالت خوبه؟
بوریس سیدِنبرگ، فرمانده نیروی دریایی دزرتلند لحظاتی طول کشید تا به خود بیاید. سپس چشمانش را خیره و اخمی کرد و گفت : اروین!
پس از مکثی طولانی ادامه داد : یادته وقتی این کشتی های جدید رو میساختیم، یه عده داوطلبابه برای کشف خشکی های جدید به سمت جنوب رفتن؟ ... من شخصا اونا رو بدرقه کردم. خیلی روم تاثیر گذاشت. ازون روز خواب های عجیبی میبینم که نسبتا شبیه هم هستن.
اروین مونتانا: خوب یادمه. مردان شجاع ... چه خوابی؟ توی راه برام تعریف کن. این را گفت و به سرعت آماده شد تا همراه با بوریس سیدنبرگ، خود را به اسکله جنوب غربی دزرتلند برساند.
دسته های چند ده نفری در گوشه و کنار اسکله در حال آماده کردن اوضاع برای اعزام نیروی دریایی دزرتلند بودند. نیرویی که مسلح به سلاح های سمی و سری بود. پیش از آن دزرتلند هرگز نیروی دریایی چنین پیشرفته در اختیار نداشت.
بوریس سیدنبرگ به کمک اورین مونتانا مشاور عملیاتی دزرتلند بر همه اتفاقات نظارت کرد و دست آخر با عقرب سرخ دیدار کرد.
بوریس : نظرت در مورد آرمایش نهایی پرتاب این گلوله ها چیه؟
عقرب سرخ : بخاطر اینکه روکش خیلی قوی تری نسبت به گلوله های منجنیق دارن، سنگین تر هستن و امکان اینکه شعله ور نشن بیشتر شده. اما اگه چند لحظه قبل از پرواز شعله ورشون کنیم، مشکلی نخواهد بود.
بوریس : و این روکش قویتر چقدر کمک میکنه که توی خود کشتی منفجر نشن؟
عقرب سرخ : تقریبا مطمئن هستم. جای نگرانی نیست. اما اگر کشتی آتش گرفت، باید به سرعت ازش دور شد. این کشتی ها باید همیشه دورترین به نیروهای دشمن باشن.
بوریس : درسته. فکر میکنم که از هر ده کشتی، یکی رو به این توپ های سمی مسلح کردیم. نباید بذاریم حتی در شرایط شبیخون هم توی خط آتش دشمن قرار بگیرن.
چند ساعت بعد، بوریس سیدنبرگ آماده بود تا در راس کشتی های نیروی دریایی دزرتلند به سمت غرب ریورزلند رهسپار شود.
بوریس : اروین اگه ازت بخوام یه چیزی رو بهم گوشزد کنی، اون چیه؟
اروین : ارتباطاتت رو به هر قیمتی که شده حفظ کن. چند راه متفاوت رو در نظر بگیر. بیشترین ارتباط رو با کشتی های اکسیموسی برقرار کن و منتظر تماس های ما باش. در صورت قطع احتمالی تماس، طبق برنامه عمل کن.
سپس همدیگر را در آغوش کشیدند و بوریس به سمت کشتی حرکت کرد.
...
نیروهای ویژه به رهبری سالوادور پس از کشف کتیبه دوم در خاک سیلورپاین بدون مزاحمت خاصی به دزرتلند رسیدند و کتیبه دوم دزرتلند نیز به دست آمد.
حتی رومل گودریان هم نمیتوانست تعجبش را از سرعت استخراج آهن و تربیت سواره نظام سبک اسلحه پنهان کند. نیکلاس بوردو فرمانده کل ارتش دزرتلند در حال ساماندهی دوباره ارتش بود و می بایست به سرعت خودش را به مرزهای غربی کشور برساند. جایی که برای تمرکز اصلی نیروها انتخاب شده بود.
زمان به طور سرسام آوری پیش میرفت و تصمیم گیری را دشوار میکرد. هنوز اطلاعات دقیقی از کودتای ریورزلند در دست نبود و ارتباط موثری با ارتش غربی برقرار نشده بود.
کارگرها بی وقفه در مرز غربی مشغول ساختن استحکامات و تله های نظامی بودند و سربازان گروه گروه به منطقه میرسیدند.
در مرکز هماهنگی قاره نوین، پادشاه و ملکه های سه اقلیم در حال بحث و گفتگو بودند.
رومل گودریان : به احتمال فراوان ارتش اصلی باسمن از سمت سیلورپاین وارد قاره ما خواهد شد و باز هم به احتمال فراوان هدف اول آنها ریورزلند خواهد بود.
شاردل : درسته. پس ما باید خودمون رو برای دفاع آماده کنیم. اگر فرصت رو از دست ندیم، میتونیم از قلعه های مستحکم شرقی ریورزلند برای شروع استفاده کنیم.
پلین : موافقم. همینطور باید بتونیم به سرعت عقب نشینی و تخلیه ای که شروع شده رو به پایان برسونیم. تا غربی ترین مناطق. امیدوارم بتونیم ارتش غربی رو هم قبل از اینکه خیلی دیر بشه، مطلع کنیم.
رومل : همینطور نباید از قاره شرقی و مرزهای شرقی اکسیموس هم غافل بشیم. پیشنهاد من اینه که ما مرکز فرماندهی رو در همین منطقه که تقریبا مرکز مرزهایی که در حال حاضر در اختیار داریم حفظ کنیم. اما دو مرکز عملیات جنگی هم داشته باشیم و فرمانده های زبده ای رو اونجا به کار بگیریم.
میتونیم برای امنیت بیشتر، اگه همه موافق باشن این مرکز رو به درون قلعه وگامانس منتقل کنیم. فرماندهی عملیات و جنگ غربی میتونه در پایتخت ما، دیمانیا قرار داشته باشه. و فرماندهی جنگ و عملیات شرقی هم در پایتخت اکسیموس.
من برنارد رو برای فرماندهی به پایتخت میفرستم. نیکلاس بوردو هم شخصا جنگ رو از نزدیک رهبری میکنه. در ضمن لازمه که من برای چند روز به معبد پلیسوس برم. میخوام بدونم چه زمانی میتونیم روی دو جادوگر دیگه حساب کنیم.
شاردل : و در این مدت؟
قائم مقام من در مرکز فرماندهی لوودویک لیدمن خواهد بود.
پلین : من با طرح شما موافقم. البته باید برنامه ریزی دقیقی هم در مورد سیلورپاین داشته باشیم.
رومل : درسته. نیروهای ویژه ما در عملیات کودتا شرکت داشتن. این عملیات فوق سری بود. ما میدونیم که اونها آکوییلا رو فراری دادن و پایتخت رو تصرف کردن. هنوز نمیدونیم جادو چطور عمل خواهد کرد و کدوم بخش از ارتش سیلورپاین به سمت اسپروس باز خواهند گشت.
شاردل : فکر نمیکنم موندن در پایتخت برای اسپروس عاقلانه باشه. باید سریع تر نیروی متمرکزی رو تشکیل بدیم. و مهمتر اینکه کاری کنیم که جادوی اسپروس بعد از ترک پایتخت به سادگی قابل باطل شدن نباشه.
مثکی کرد و گفت : فکر میکنم باید با سیمن صحبت کنم ...