خوب اگر بخوایم از این زاویه به موضوع نگاه کنیم باید بگم که تو این 100 صفحه اول من خیلی از شیوه روایتی آقای بهنود لذت بردم، بعضی وقت ها قادر به تشخیص نبودم که در حال خوندن یک کتاب تاریخی هستم یا یک رمان!
شخصیت پردازی ها کم کم باعث ارتباط خواننده با داستان می شه و رفاقتی بین من و اونها پدیدار شده :))
با خوندن این 100 صفحه با روزهای سیاهی از تاریخ کشور آشنا شدم، روزهایی که در موردشون شنیده و خونده بودم ولی اینطور ملموس حسشون نکرده بودم، روزهایی که حتی دربار ایران بجای عمل و فکر چشم به دعا و استخاره و نذر دوخته بود و در حالی که محاصره کنندگان پایتخت در حال برنامه ریزی برای از بین بردن یکی از نامدارترین سلسله های پادشاهی ایران بودند، شاه به ذکر و دعا و گوش فرادادن به فالگیران و خواب گذاران و ستاره بینان مشغول بود!
نمی دونم الان چی باید بگم!
ولی موضوع مهمی که در داستان باعث دلگرمی هست جایگاه زنان در دربار صفویه و همینطور خوانین محلی ایران بود، می دونم که آقای بهنود در مورد امینه احتمالا کمی اغراق کرده ولی به هر حال می تونیم تجسم کنیم که زنی در آن روزگار نقش بسیار مهم و تعیین کننده ای داشته و همین باعث افتخار ماست، افسوس که این خط زرین تاریخ هنوز به نتیجه ای درخور که همون تثبیت جایگاه زن در جامعه ایران امروز هست نرسیده.