من دیشب دو صفحه از داستان اول رو خوندم. به نظرم داستان جالب و البته عجیبی داره . شروعش خیلی خوبه. یه عده بچه که تکرار می کنند مسموم کننده داره میاد. من هر چیزی توی ذهنم شکل می گرفت. از یه حیوان مثل موش بگیر تا یه ظرف پر سم تا یه شخصیت خیالی و .... بعد یهو روند داستان عوض میشه. یعنی اونی که توصیف می کنه اصلا اونی نبود که تصورش رو داشتم. تصور من ترسناک تر بود. از طرفی از پیمان مردم روستا جا خوردم. برام عجیب بود. هرچند که در زندگی امروز خیلی از ما ممکنه پیمان ناگفته ای اینچینی رو با فردی، گروهی، سازمانی ببندیم. میرم ادامه ش رو بخونم بیام