خانه
192K

بیاین از سوتی هامون بگیم

  • ۱۴:۰۰   ۱۳۹۳/۱/۱۸
    avatar
    کاربر فعال|1074 |696 پست
    حالا یدونه از اون خوب ترهاشو مینویسم براتون:
    چندسال پیش عروسی خواهرم بود چند روز بعدش به یه مهمونی خانوادگی رفتیم ..اونجا دخترخاله مادرم رو دیدیم که تقریبا مسن هستش
    دیدم همه خیلی حرف میزنن و من ساکتم, گفتم ما هم یه حرفی زده باشیم.. فکر کردم گفتم خب اینا عروسی خواهرم نیومده بودن..بنابراین تیریپی گرفتمو با قر و قمیش گفتم دخترخاله جان اینهمه مامان برا عروسی خواهرم به شما اصرار کرد که بیاین چرا نیومدین؟؟؟؟؟ باز کلی قیافه گرفتم که ای بابا خیلی ناراحت شدیم و از این حرفاااا
    بعد دیدم خانومه چشماش گرد شده و ج نمیده ...مامانم هم از اونور هی اشاره میکنه... ولی من حالیم نبود که !! باز قیافه مو غمگین تر کردم و ادامه دادم...
    نهایتا خانومه که حرصش گرفته بود گفت عزیزم ما که اومده بودیم! با بچه هام هم اومده بودم...اتفاقا پیش مامانتم نشسته بودیم !!
    حالا منو میگی! نمیدونستم چجوری جمعش کنم و هول شده بودم که گفتم ای بابا, مطمئنید که اومده بودید؟؟ واقعا مطمئنید؟؟

    دیگه اینو که گفتم ملت پرپر شدن از خنده !! ولی دخترخاله همینجوری زل زل نگام میکرد...

    بدبختی اینکه کاشف به عمل اومد باهاشون عکس هم داشتم !!
    ویرایش شده توسط parastoo :-)) در تاریخ ۱۸/۱/۱۳۹۳   ۱۴:۰۲
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان