یه شب رفته بودیم مغازه خرید کنیم اونجا از دونه های کنجد و زیتون مستقیم روغن میگرفتن فروشنده هم خانوم مهربونی بود و برامون کامل توضیح می داد
خریدامونو کردیم و وقتی میخواستم از مغازه بیام بیرون به جای اینکه بگم ممنون خداحافظ، گفتم سلام صبح بخیر
دیگه سریع از مغازه زدم بیرون
آخه از بس که صبحا میام زیباکده و سلام صبح بخیر میگم اونجام رفتم تو این فاز