یه روز منو دوستام تودانشگاه داشتیم پشت سر استادمون حرف میزدیم که طرف چنین است و چنان است
بعد یهو به خودمون اومدیم دیدیم دقیقا زیر پنجره گروه داریم حرف میزنیم وازقضا پنجره هم بازه
و بدتر ازهمه اینه که استاده دقیقا روبه رومون نشسته و بایه لبخند ملیح داره مارونگاه میکنه
هیچی دیگه مردونگی رو درحقمون تموم کرد وهرسه تامون رو انداخت
جالبتر اینه که باکمال پر رویی ترم بعدم باهمون استاد برداشتیم و البته اینبار هر سه تامون رو 20داد
فک کنم از اعتمادبنفس زیادمون خوشش اومده بود