اعتراف می کنم ۵ سالم بود مامانم می خواست بره نونوایی منم گفتم من می خوام برم نونوایی. به هرحال سبد نون رو ازش گرفتم، بابام بهم گفت رفتی اون جا از نفر جلوییت بپرس صف ۲ تایی ها کجاست؟ پشت سرش وایستا. من هم خوشحال راه افتادم ۵ دقیقه نگذشته بود که گریون برگشتم! بابام پرسید بهت نون ندادن؟ گفتم نه. گفت صفت رو گرفتن؟ گفتم نه. گفت پولت رو ازت گرفتن؟ گفتم نه. گفت پس چرا گریه می کنی؟ گفتم: چون کسی نبود ازش بپرسم صف ۲ تایی ها کجاست!
من:
بابام:
مامانم:
و حالا همه:(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)