سلام یه روز همسر خواهرم زود میره خونه خواهرم قبلش میره بخودش حسابی میرسه و ارایش و رژ و لباس و اینا.....وقتی همسرش میره خونه اونم میره جلوی در و خلاصه بوسش میکنه بعدش میرن تلویزیون نگاه میکنن .خواهرم موقع ناهار میشه میگه ناهار آمادس هر وقت خواستی بگو من میز و بچینم .همسرش میگه پس تا تو میزو بچینی من برم نوشابه بخرم .حاظر میشه میره وقتی میاد خواهرم در که باز میکنه یه جیغ میزنه و میگه اینطوری رفتی .شروع میکنه خندیدن ،اون بنده خدا میگه وا مگه چیه فکر میکرده لباس نامناسب پوشیده بوده .خواهرم میبرتش جلوی ایینه میگه خودتو دیدی ؟؟؟؟؟!!!!بنده خدا تا چشمش به خودش میفته میگفت داغ کرده بودم نمیدونستم چه کار کنم با لپ رژ لبی که جای بوس بود رفته بودم بیرون .برای ما که تعریف میکردن میگفت میخواسته بره سر کوچه مامانشینا خرید کنه گفته حالا همین جا برم نزدیک تره .فقط خدا رو شکر میکرد اونجا نرفته بوده چون محله میشناختنش دستش مینداختن .گفتیم اینجا رفتی چی؟ گفت پسره هی نگاش کرده خندیده اینم خبر نداشته چی شده .دیگه تا یه مدتی همسر خواهرمو میدیدیم فقط میخندیدیم