تو رو خدا خیانت نکنید..

من زبونم از بیان احساسم قاصره...فقط میتونم بگم در اوج رابطه حسی و عاشقانه ای که با همسرم داشتم فهمیدم که داره به من خیانت میکنه...شما از زبون خودتون به اون زن شوهر و بچه داری که همه جوره پایه این رابطه بوده هر چی دوست دارین بگید...از طرف من ...شاید دل اتیش گرفتم یکم اروم بگیره..

مطمین باش شمارو با هیچ چیزو هیچکس حاظر نیس عوض کنه ولی ادمیزاد در شرایطی قرار میگیره که عقل از سرش میپره اگه تا یحدودی هم بطرفت حق بدی خیلی راحتتر میتونی مشکلتو حل کنی

مساله دوم اینه که اگر روی حجاب یه ضربدر قرمز بزنیم میشه بگین تکلیف عفاف و نجابت زن چی میشه..والا حتی تو سرزمین کفر هم خیانت خیانته و تعریف شده است..چون با احساس ادما سروکار داره نه با دین و ایمونشون..عنوان تاپیک من این بود که توروخدا خیانت نکنید ..و واقعا به عنوان دردکشیده میگم به اندازه از دست دادن عزیزترین کس زندگیم زجر کشیدم غصه خوردم و گریه کردم..و الانم میگم از عشق ادم عزیزتر کسی هست؟ من اونو از دست دادم..و حتی خود خیانتکار شاید پیش خودش از تجربه اش لذت برد و اوقات خوشی رو گذروند ولی چیزی رو از دست میده که شاید تا اخر عمرش نتونه به دست بیاره..اون هم عشق خالص و ناب و پاک طرفشه..

ببوری ازت ممنون میشم اگر دقیقتر بگی مشکلم چی بوده؟ خوشحالم میشم

واقعا درست میگی نورا جان

ن به شخصه با توجه به شرایط زندگیم و تحمل خیلی از سختی ها و شاید کمبودها ..باتوجه به این جریان سنگینی که برام پیش اومد حاضر نیستم نجابتم رو با چیزی تو این دنیا عوض کنم..ولی ما زنها خودمون بهتر میدونیم ..واقعا برامون سخته که با یه مرد ارتباط برقرار کنیم وحتی اونو تا سر حد عاشقی و جنون ببریم..جالب اینه تا وقتی من و اون دوست بودیم هیچ مشکلی نداشتیم و حتی یه بارم مشکل پیدا نکردیم..همین که زیر یه سقف اومدیم تازه فهمیدم چه فرقایی باهم داریم ..شاید اگر ده سال دیگه هم دوست میموندیم مشکل پیدا نمیکردیم.

دل زده شدن مرد یا زن چنتا دلیل کلی بیشتر نداره رفتارهای زنانه لازم تا مرد روانش از بین نره و رفتار مردانه لازم تا زن از بین نره وگرنه همش چشش دنبال چیزیکه براش مهمه و نداره میگرده باید ببینی چیا براش مهم و اونارو بهش بدی و اونم باید ببین چیا برای شما مهم و اونارو بهتون بده از احساسی از رفتاری یا جنسی فرقی نداره وقتی میبینه شما دوس دارین که اون دستتو بگیره باید بگیره بیخیال همه دنیا خودتونو عشق است از اینکه کی چی فکر میکنه بیاین بیرون هرکاری لازم برای همدیگه بکنین بدون هیچ محدودیتی با گذش و فداکاری زیاد

مامی محمد من واقعا درکت میکنم و اون خانمی که پاشو گذاشته تو زندگی شما و کس دیگه حتما چوبشو میخوره کار روزگار همینه با هر دست بدی باهمونم میگیری الان نه ده سال دیگه چوبشو میخوره و اگه سر خودش نیاد سربچش یا عزیزش در آینده این بلا میاد اونوقت یادش بیاد داره تقاص پس میده تقاص اشکهای تورو و اگه نمیدونسته همسر شمه زن وزندگی داره بحثش جداست و خدا کمکش کنه بفهمه داره چکار میکنه آخه بعضیا نمیدونند طرفشون متاهل و گول میخورند...شما هم بسپار دست خدا و زندگی رو از سر بگیر بخاطر بچتون مجبورید کوتاه بیایید و چ خوب که واستادی سر زندگیت

منم ارزومه که باز عاشق همسرم بشم..رفتار همسرم جوری باشه که مثل پاک کن همه خاطرات بدمو پاک کنه و منم بتونم از دل و جون براش خانمی کنم..ولی با شناختی که از اون دارم به نظر احتیاج به زمان زیادی دارم ...

عزیزم واقعا امکان این که بخوای از شوهرت جدا شی وجود نداره ؟ چون فک کنم این قضیه خیلی در گیرت کرده تو اگه با شوهرتم بمونی درگیریهای ذهنیت رو زندگی دو تاتن و بچه ها اثر میذاره شاید اگه جدا شی امکانشو داشته باشی یکی ک لیاقت عشقتو داره رو پیدا کنی البته همیشه می گم جدایی آخرین راه نهایت تلاشتو بکن ک زندگی مشترکت حفظ کنی ولی اگه دیدی خیلی اذیت می شی این رابطه رو رها کن

کاش تو این وقتا حداقل چه خانم چه آقا بخاطر بچه ای ک  به عنوان پدر یا مادر نسبت به اون وظآیفی دارند این اشتباهاتو نمی کردن، آخه اون بچه چه گناهی کرده، تو این چند وقت ک مطالب این تاپیک و میخونم خیلی روم تاثیر گذاشته همش خودمو جای مامی محمد میذارم  عصبی میشم حتی ی دفعه به همسری گیر دادم دعوا ارا انداختم آخه خودم به شخصه برام خیلی سخته وقتی واسه ی نفر از همه چیزت  بگذاری همه چیتو وقف اون کنی بعد ب همین راحتی بهت نامردی کنه 

صبا جون واقعا طلاقم نمیده..من تصمیم نهامو گرفتم و از خونه زدم بیرون ..املا اون با تهدید و بهونه بچه و این چیزا منو برگردوند...راستش اخرین حرفی که باخودم زدم این بود که حتی اگر خودم هم بتونم دوری پسرمو تحمل کنم ..اون بچه چه گناهیرکرده که فشار جدایی منو تحمل کنه..درواقع فقط حس مسوولیت مادرانه منو برگردوند به زندگی..باهاش که حرف میزدم گفتم یه جوری منو قانع کن و جوابمو بده که به خاطر تو برگردم نه بچه اما اون اینکارو نکرد ..میدونید الانم میفهمم مشکلم همینه که دارم به خاطر بچه زندگی میکنم..اما بلد نیستم فیلم بازی کنم ..مدام درونم ظاهر میشه و مانع اسایشم شده..بچم خیلی به من وابستس ..پدرش از پس احتیاجات عاطفی پسرم بر نمیاد که ول کنم برم..

سمیه جان امیدوارم که این تاپیک برای بهتر شدن زندگیا تاثیر بذاره نه خداینکرده تشنج و درگیری..منم باهات موافقم وقتی پای بچه وسطه اونوقت مرد و زن یه نقش اضافه پدرو مادری هم دارن ..یعنی نسبت به زندگیشون مسوولیت بیشتری دارن..اونوقت اینجاست که میگن باید گذشت و فداکاری کرد و به خاطر بچه حریم خونواده رو حفظ کرد ..من اعتقاد دارم به اینکه گناه و مخصوصا این مدلیش رو زندگی ادم تاثیرشو میذاره حالا حتی اگه من نمیفهمیدم هیچی اما انرژیای منفیش بالاخره به زندگی مون برمیگشت..و چه بسا دامن بچه هامونو بگیره..خودم همیشه کاری رو میکنم که رضایت خدا توش باشه چون از عواقب و اثرات گناه میترسم..

اینم تقدیم اون کسی که با زندگی کسی بازی میکنه اینم میشه آینده اش ....

امیدوارم ببینه و بخونه این نوشته هارو

اینم تقدیم اون کسی که با زندگی کسی بازی میکنه اینم میشه آینده اش ....

امیدوارم ببینه و بخونه این نوشته هارو

درضمن رابطه داشتن یه مرد با توتا زن اصلا خیانت حساب نمیشه و دلیلی برای طلاق نیست
مرد شرعا عرفا قانونا اجازه داره

شرعا و قانونا اجازه داره بره زن دوم بگیره نه اینکه با یه زن شوهر دار رابطه برقرار کنه آقای ببوری

انقدر از خیانتو خیانتکار دفاع کردی که دیگه مخت پوک شده نمیدونی زن شوهر دارو نمیشه عقد کرد یا باهاش صیغه خوند فقط میشه باهاش گناه کرد.

عزیزم مشکل اینجاست که ازدید ما همه چی مرتبه اما وقتی پای صحبت مردا میشینیم میبینیم خیلی جاها حواسمون نبوده و کوتاهی کردیم

آقای ببوری چطور میتونی این حرف رو بزنی واقعا به این حرفت اعتقاد داری یا نه؟

واقعا اگه پدرت به مادرت خیانت میکرد باز هم این حرف رو میزدی؟

قرار نیست چون مرد هستی از مرد ها طرفداری کنی