خلاصه کتاب بابا گوریو
نویسنده: اونوره دوبالزاک
"احسان و نیکوکاری ، احساسی ملکوتی است که درست به اندازه ی عشقی حقیقی درک ناشدنی و نادر است ." اونوره دو بالزاک( نویسنده فرانسوی قرن نوزدهم )
فرانسه ؛سال1819 ؛زمان فرمان روایی لویی هجدهم .در دوره ی مشخّصی از تاریخ اجتماعی و سیاسی فرانسه به سر می بریم كه به "رستوراسیون "مشهور است .
در پانسیون خانم " واكر " در "نو سنت ژنویه" افراد گوناگونی زندگی می كنند.فقر زدگی و رازآلودگی در این پانسیون مشهود است. مرموزترین مهمان پانسیون ، مردی به نام گوریو است ؛ پیرمردی تنها كه مورد بی مهری دو دخترش "آنستازی " و " دلفین "قرار گرفته.گوریو مردی ثروتمند بود كه در دوران میان سالی در كار تجارت آرد به سرمایه ای هنگفت رسید. روزگار سیاهش از زمانی آغاز شد كه دو دخترش عروسی كردند. پیرمرد كه شیفته ی دخترانش بود همه ی دارایی اش را پدرانه به پای آن ها ریخت .در گزینش همسر ایشان دخالت نكرد اما جهیزیه ای رؤیایی و سنگین برای آن ها در نظر گرفت .این گونه بود كه به خاک سیاه فقر نشست وبه ناچار به پانسیون خانم واكر پناه بُرد .
دوست صمیمی گوریو در پانسیون ، جوانی به نام " اوژن راستینیاک " بود كه برای تحصیل ،خانواده و روستا را ترک كرده و به آن جا آمده بود . یکی دیگر از ساكنان پانسیون ، مردی ریاكار ، كلّاش و ظاهر فریب به نام "واترن " بود.او دوست نزدیک اوژن به شمار می رفت که با گذشت زمان ، اوژن به شخصیّت وی پی برد و از او كناره گرفت .
امّا دو داماد گوریو ؛آن ها پول پرست و جاه طلب بودند و ول خرجی های زنانِ آن ها در آرایش خود و زینت لباس و به رخ كشیدن ثروتشان مشهود بود .بالزاک نیز دوست داشت چنین همسرانی داشته باشد .شاید دختران بابا گوریو تصویری از این فكر باشند .
روابط اوژن و گوریو كم كم عمیق تر شد . اوژن كه كوركورانه در صدد راهی برای ثروتمند شدن بود به قماربازی روی آورد و تحصیل را رها كرد .چون به مجالس اشراف می رفت مجبور بود كه ظاهرش را به سطح زندگی آن ها برساند ؛از این رو كم كم با مشكلات مالی رو به رو شد تا جایی كه در نامه ای از مادر و خواهرش تقاضای كمک كرد .
اوژن بین دو اندیشه در رفت و آمد بود :راه صداقت و پرهیزگاری یا دزدی و آلودگی .با این حال می كوشید دختران گوریو را به پدرشان نزدیک و نزدیک تر كند ؛ولی آن ها در مرداب زندگی اشرافی غوطه می خوردند و مهر و محبت فرزندی را از یاد برده بودند.فقط هنگام نیازمندی سراغ پدر می آمدند و احساسات او را جریحه دار می كردندو از وی پول طلب می كردند.
گوریو هم چنان با عشق به آنان حتی لوازم اصلی زندگی خود را می فروخت تا پولش را به آن ها بدهد . گوریوی مهربان و فداكار ، راحتی فرزندانش را بر سختی خود ترجیح می داد. او حتی برای دیدن دخترانش بر آن شد كه خانه ای در نزدیكی محل سکونت آن ها اجاره كند تا هر روز آن ها را هنگام عبور از آن جا ببیند ، ولی روز اثاث كشی حالش بدتر شد و در همان پانسیون به بستر افتاد .پرستار صادق او اوژن جوان بود. خانم واكر اجاره ی اتاقش را خواست . گوریو پولی نداشت . اوژن پرداخت کرد. او صمیمانه برای گوریو دكتر آورد و دارو خرید .
گوریو اكنون در غربتی جان سوز با مرگ دست و پنجه نرم می كرد در حالی كه دخترانش به عیش و نوش و خوش گذرانی سرگرم بودند.آن ها حتی برای حاضر شدن بر بالین پدر ، بهانه تراشیدند و هنگامی كه گوریو به این موضوع پی بُرد ناباورانه در هم شكست. این کاری ترین ضربه ی نامهربانانه ی فرزندان به پدر بود .
در واپسین لحظات عمر گوریو ، دلفین آمد ؛اما حضور او بی ثمر بود. سرانجام پیرمرد در گذشت.دخترانش برای خاک سپاری او قدمی برنداشتند و دامادها نیزاز این كار انسانی واخلاقی شانه خالی كردند و گفتند كه مرگ پیرمرد به آن ها مربوط نیست.
اوژن ، بابا گوریو را به خاک سپرد. اوژنِ درهم شکسته، به گور پیرمرد بی چاره نگریست و از نامرادی و بی وفایی انکار ناپذیر زمانه اشک غم بر خاک گوریو چكاند.