خانه
عضویت
ورود
صفحه اصلی
تبادل نظر
تالار اصلی
مدیریت تالار
قوانین و مقررات تالارهای گفتگو
نقطه نظرها، پيشنهادات و سوالات
راهنمای تالار
تبادل نظر آزاد
عمومی
گــــــــــوناگون
جشن، مهمانی ها و ملزومات
فروشگاه
محله گردی در تهران
مناسبت ها
وبلاگ
تعطیلات گردی و وقت گذرانی
زیبایی و سلامت
پوست و مو
زیبایی
آرایش
پزشکی
تغذیه
تناسب اندام
سبک زندگی
سبک زندگی
تناسب و زیبایی
مد و لباس
خانه و دکوراسیون
موفقیت و شادکامی
آشپزی و شیرینی پزی
انواع غذا
دسر و نوشیدنی
همه چیز در مورد عروسی و نامزدی
عمل زیبایی
زیبایی روح
برندها
خانواده
ازدواج
همسرداری
بارداری و زایمان
فرزندان
روانشناسی
زناشویی
ورزش
اخبار ورزش بانوان
چهره ها و قهرمانان ورزش بانوان
رشته های ورزشی
باشگاه های ورزشی
فدراسیونها، هیات ها و انجمنها
ورزش های محلی
ورزش کودکان و نوجوانان
سایر
فرهنگ و هنر
نمایشگاه و گالری
سینما ، تئاتر و تلویزیون
هنر
موسیقی
کتاب و مجله
سرگرمی
عکس روز
فال و شخصیت شناسی
اخبار روزانه
بازی
تکنولوژی های روز
مقالات
گروه مقالات
سلامت
پوست و مو
زیبایی
آرایش
اخبار پزشکی
ورزش
تغذیه
تناسب اندام
جراحیهای زیبایی
خانواده
ازدواج
همسرداری
بارداری و زایمان
فرزندان
روانشناسی
زناشویی
سرگرمی
فال روزانه و هفتگی
عمومی
سفر و گردشگری
تکنولوژی های روز
سبک زندگی
تناسب و زیبایی
مد و لباس
خانه و دکوراسیون
موفقیت و شادکامی
آشپزی و شیرینی پزی
نوشیدنی
عروس
فرهنگ و هنر
سینما، تئاتر و تلویزیون
هنر
موسیقی
برندهای زیبا
تماس با ما
تالار گفتگو
مقالات
کاربر
ثبت نام
مرا به خاطر بسپار
کلمه عبورم را فراموش کرده ام!
زیباکده
تبادل نظر آزاد
عمومی
1 از 1
4.55K
داستانی که مرا متاثر کرد ...
۲۳:۳۶ ۱۳۹۲/۱/۱
مهندس مشعوف
کاربر فعال
|
173
|
612 پست
مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر 7 ساله
اش سنگی برداشت وبا آن چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با
عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه
متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار را می کرد!
در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را
ازدست داد. وقتی پسرک پدرش را دید ...
با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! کی انگشتانم دوباره رشد میکنند؟ مرد
بسیار غمگین شد و هیچ سخنی بر زبان نیاورد..
او به سمت ماشینش برگشت و از روی عصبانیت چندین بار با لگد به آن
ضربه زد. در حالی که ازکرده خود بسیار ناراحت و پشیمان
بود، به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد. پسرش نوشته بود:
«« دوستت دارم بابایی»»
مدیریت مجله جادوی کلمات
www.jadoykalamat.tk
لینک مستقیم
گزارش تخلف
۱۳:۲۹ ۱۳۹۲/۱/۴
مهندس مشعوف
کاربر فعال
|
173
|
612 پست
نظرتون چیه ؟
لینک مستقیم
گزارش تخلف
۱۲:۵۷ ۱۳۹۲/۱/۶
عاطی
کاربر فعال
|
368
|
367 پست
لینک مستقیم
گزارش تخلف
۱۴:۱۶ ۱۳۹۲/۱/۸
ساناز افشار
چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆
|
3627
|
4913 پست
لینک مستقیم
گزارش تخلف
۲۱:۱۶ ۱۳۹۲/۱/۸
همون جواد عشق است !!!
کاربر جديد
|
1
|
33 پست
سلام
منم بله !!
یعنی ناراحت!
لینک مستقیم
گزارش تخلف
۰۰:۴۳ ۱۳۹۲/۱/۹
tina
کاربر فعال
|
53
|
216 پست
خیلی تلخه
لینک مستقیم
گزارش تخلف
۱۳:۲۹ ۱۳۹۲/۱/۱۰
نسیم جوون
یک ستاره ⋆
|
544
|
1149 پست
قبل از اینکه عملی از روی عصبانیت انجام بدیم به خودمون مسلط شیم برای عکس العمل نشون دادن دیر نمیشه
لینک مستقیم
گزارش تخلف
1 از 1
برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت
ثبت نام
کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛
(Log In)
کنید.
موضوع قبل
زیربخش
عمومی
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
×
ویرایش پست پیشرفته
تبلیغات