خانه
عضویت
ورود
صفحه اصلی
تبادل نظر
تالار اصلی
مدیریت تالار
قوانین و مقررات تالارهای گفتگو
نقطه نظرها، پيشنهادات و سوالات
راهنمای تالار
تبادل نظر آزاد
عمومی
گــــــــــوناگون
جشن، مهمانی ها و ملزومات
فروشگاه
محله گردی در تهران
مناسبت ها
وبلاگ
تعطیلات گردی و وقت گذرانی
زیبایی و سلامت
پوست و مو
زیبایی
آرایش
پزشکی
تغذیه
تناسب اندام
سبک زندگی
سبک زندگی
تناسب و زیبایی
مد و لباس
خانه و دکوراسیون
موفقیت و شادکامی
آشپزی و شیرینی پزی
انواع غذا
دسر و نوشیدنی
همه چیز در مورد عروسی و نامزدی
عمل زیبایی
زیبایی روح
برندها
خانواده
ازدواج
همسرداری
بارداری و زایمان
فرزندان
روانشناسی
زناشویی
ورزش
اخبار ورزش بانوان
چهره ها و قهرمانان ورزش بانوان
رشته های ورزشی
باشگاه های ورزشی
فدراسیونها، هیات ها و انجمنها
ورزش های محلی
ورزش کودکان و نوجوانان
سایر
فرهنگ و هنر
نمایشگاه و گالری
سینما ، تئاتر و تلویزیون
هنر
موسیقی
کتاب و مجله
سرگرمی
عکس روز
فال و شخصیت شناسی
اخبار روزانه
بازی
تکنولوژی های روز
مقالات
گروه مقالات
سلامت
پوست و مو
زیبایی
آرایش
اخبار پزشکی
ورزش
تغذیه
تناسب اندام
جراحیهای زیبایی
خانواده
ازدواج
همسرداری
بارداری و زایمان
فرزندان
روانشناسی
زناشویی
سرگرمی
فال روزانه و هفتگی
عمومی
سفر و گردشگری
تکنولوژی های روز
سبک زندگی
تناسب و زیبایی
مد و لباس
خانه و دکوراسیون
موفقیت و شادکامی
آشپزی و شیرینی پزی
نوشیدنی
عروس
فرهنگ و هنر
سینما، تئاتر و تلویزیون
هنر
موسیقی
برندهای زیبا
تماس با ما
تالار گفتگو
مقالات
کاربر
ثبت نام
مرا به خاطر بسپار
کلمه عبورم را فراموش کرده ام!
زیباکده
تبادل نظر آزاد
عمومی
8.23K
داستان بهزاد و گل بس خانوم ! (شعر ساختگی ) !
جدیدترین مطالب این تاپیک (کلیک کنید)
۱۳:۳۱ ۱۳۹۲/۱۱/۲۵
لواشک پاستیل زاده
یک ستاره ⋆
|
1707
|
1793 پست
روزی روزگاری
بهزاد میسوخت ز غمِ عشق یاری
دخترک راه نمیداد
او هی اشک میریخت و گریه زاری
که جانم فدایت ای عزیزم
چرا ز من تو چنین گله داری ؟؟
خواهم چِـِشَم از تن و بویَت
اگر ردم کنی توفم تو رویَت
خواهم چـِشَم ز دست پختـَت فسنجان
نیاوردی برایم,زَنَم پا چشمَت بادمجان
گل بس شاکی بشُد گفتا قرمساق
شوهر بی پول نمیخوام جون اسحاق
اول باید روی تو پی کاری
تا داشته باشیم پول تعمیرات گاری
میدانی که پیرم و سنم زیاد است
بهونه عشوه هایم هم زیاد است
بکن بر این شیطانِِ لعنت
نرفتی سرکار سگ تو گورعمت
با چشم بهزاد گل بس شدش لوس
تصمیم گرفتن با هم شَون دوس
همینجور که میرفت چندماه ی بگذشت
وبا گل بس خانومش چندماه ی خوش گشت
برای خوش گذشتن چند جایی گشتن
نفهمیدن چی شد دیدن تو رشتن
شمال,اراک,زنجان و ساری
میگشتن و عکس میگرفتن یادگاری
روز ها عادی و معمولی میگذشت
تو فکر بودو جاده چالوس و می گشت
بهزاد دگر شاکی شد و بِ زَد به کله شـَقی
که باید بزنم توقی به تـَقی
شروع کرد چرب زبانی,شد عشق جاری
دگر تاپ تاپ میکرد این دل برایش
ز صبر دگر در آمد اون دمارش
رفتن نشتن امرِ خیرِ خواستگاری
پدر گل بس بگفتا کاری باری ؟؟
برای جشن دخترم برنامه داری ؟؟
-ماشین ندارم میرویم زیارت با یک موتُوری
گل بس ذوق زده گشت و این چنین آمد عشوه شوتُوری
بادا بادا مبارک بادا
ویرایش شده توسط لواشک پاستیل زاده در تاریخ ۲۵/۱۱/۱۳۹۲ ۱۳:۳۶
لینک مستقیم
گزارش تخلف
2 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت
ثبت نام
کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛
(Log In)
کنید.
موضوع قبل
زیربخش
عمومی
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
×
ویرایش پست پیشرفته
تبلیغات