شروع ی روز دیگه ...
بعد از اینکه بیدار شدم پنجره رو باز کردم....چه هوااااییییییییییییییییییییییی...
عااالی...صبحونه رو آماده کردمو بعد اومدن پرستار مانیا تصمیم گرفتم امروز رو تا ی مسیری پیاده برمو از هوای قشنگو سرد لذت ببرم..حتی اگه به قیمت دیر رسیدن سر کار باشه....
قشنگترین صحنه ای که این روزا میبینم تصویر دانش آموزاییه که کتاباشونو گرفتن دستشونو برای امتحاناشون تا لحظه های آخرم همچنان میخونن...
یااادش بخیرر ...چقدر زود بزرگ شدیم...
سر کار م که طبق معمول کارو کارو کارو زیباکده و جیمیلو ...خلاصه...صنعتم که تعطیله همچنان !!!
یروز معمولیه دیگه هم گذشت ...تمام بعد از ظهرمم که با حضور گرم مانیا پر شدو شدم اسب مانیا