گلدی یه بار یه ماجرایی رو شنیدم خیلی روی ذهنم اثر کرد ... یه خانمی بر می گرده بیاد خونه از سرکارش همین جوری مشکلی پیش اومده بود بعد میاد در می زنه هر چی در می زنه کسی در رو باز نمی کنه ! زنگ ... در ... زنگ ... در .... آخرش شوهرش میاد در رو باز می کنه ولی خودشو باخته بود گفت تو الان برای چی اومدی ؟؟ اینم شک می کنه تا میاد داخل خونه می گفت یه دفه دیدم یه دختری با چادر رنگی خودم!!!! دوید از خونه امون بیرون !! و فرار کرد !!! اینو حقیقتش همون مشاوره گفت مورد خودش بود .... که اومده بود پیشش مشاوره ... منو هم با حرفش بدتر ترسوند!!