کارآگاه لوکی:امید به بهترین وضعیت داشته باش، ولی خودت رو برای بدترین حالت آماده کن!
زندانیان-دنیس ویلنیو
رابین ویلیامز:انسانها بهشـت رو طوری می بینند که تو این دنیا بهش فکر می کنند...
چه رویاهایی که می آیند-وینسنت وارد
کدخدا (با نگاهی به صورت نمکی با حالت تعجب) :کی تو رو زده؟
نمکی :مراد...
کد خدا : مراد تو رو کتک زده ؟
نمکی: آره
کد خدا : واسه چی تو رو زده ؟
نمکی(با گریه) : من گم شده بودم ،بعد پیدا شدم .بعد مراد منو آورد اینجا ...هی منو زد.گفتم مراد تو منو نباید بزنی .من از تو بزرگترم، اما زد.اونوقت گفتش برو گم شو.گفت نیا پیش ما.گفت برو بمیر.
کد خدا : تو چیکار کردی؟ نزدیش؟
نمکی: نه نزدمش.
کد خدا : (با عصبانیت بلند میشود):چرا نزدیش؟
نمکی : آخه تو گفتی زدن خوب نیست.آدم نباید کسی رو بزنه.
کد خدا (زیر لب):خدا لعنتش کنه.
کد خدا دوباره روبروی نمکی مینشیند.دستش را به زخم صورت نمکی میشکد :مراد ...مراد...
نمکی : من مراد رو دوست ندارم.من اینحا رو دوست ندارم.میخوام برگردم خونه.اینجا اذیتم میکنن.من به کسی کاری ندارم ،ولی اونا اذیتم میکنن کدخدا.(و گریه میکند)
کدخدا :بهت نگفتم نیا؟...نگفتم اونجا بمون.؟...نگفتم شهر جای تو نیست.گفته بودم شهر یه جور دیگست.با ما ها فرق دارن.یه جور دیگه زندگی میکنن.یه جور دیگه میخوابن.یه جور دیگه بیدار میشن.یه جور دیگه هم دیگه رو دوست دارن....(با عصبانیت)دوست داشتنشون هم یه جور دیگست
مسافران مهتاب-مهدى فخیم زاده
عمر مختار(آنتونی کوئین): ما اسیرا رو نمیکشیم.
جنگجوی عرب: ولی اونا اگه ما رو بگیرن، میکشن!
عمر مختار: اونا معلم ما نیستن!
شیر صحرا-عمر مختار
آلفرد(مایکل کین):بعضی آدما دنبال یه چیز منطقی مثل پول نیستند. نمیشه خریدشون یا تهدیدشون کرد یا باهاشون مذاکره کرد یا منطقی باهاشون حرف زد
بعضی آدما فقط میخوان نابودی دنیا رو ببینند...
شوالیه تاریکی-کریستوفر نولان
تام هنکس :نفرین من اینه که باید باشم و ببینم ...
این کیفر منه، می فهمی ...
این سزای منه ...
که گذاشتم جان کافی روی صندلی الکترکی بشینه ...
مسیر سبز-فرانک دارابونت
تد (Peter Mullan) رو به همسرش رز (Emily Watson) : من کاری کردم که ما همه چیزمونو از دست میدیم. و اون موقع تو دوستم نخواهی داشت و منم سرزنشت نمیکنم.
رز: "ممکنه در آینده بیشتر از این ازت متنفر بشم اما هیچ وقت باعث نمیشه کمتر از این دوستت داشته باشم!!!
اسب جنگی-استیون اسپیلبرگ
چِت: کاش دست از فکر کردن به سرعت بر میداشتی
تیو (توربو): نمیتونم، تو وجودمه
- نخیر توی وجودت نیست
-کی میگه؟
- طبیعت! مادر طبیعت! شاید اسمشو شنیده باشی، ما هممون محدودیت هایی داریم تیو، به محض اینکه حقیقت خسته کننده و حقیر زندگی خودت رو قبول کنی شادتر خواهی بود.
- وای! چه آدم امید بخشی هستی تو!
توربو
ایپ(اما استون) : این زندگی نیست بابا ... این فقط نمردن ه!
خانواده کرود(غار نشین ها)
ما بچه ی وسط تاریخیم...
نه هدفی ،نه جایی..
ما هیچ جنگ بزرگی نداشتیم ,ما هیچ رکود اقتصادی نداشتیم
جــــــــــــــــــنگ بزرگ ما جــــــــنگ بر سر روحه .
رکـــــــــود بزرگ ما زندگی ماســــــــت.
از بچه گی تلویزیون به خورد ما داد که ی روزی میلیونر وخدای سینما و ستاره ی راک میشیم
ولــــــــــــی هیـــــــــــــــچ وقـــــــــــــت نمی شــــــــیم
ما تازه داریم این حقـــــــــیقــــــــت رو می فهمیم
و خیــــــلی خیـــــــلی عصبانی هســـتـــــیـــم
باشـــــگاه مشت زنی-دیوید فینچــر
کلنل هانس : ایلونا , من همسرم را دوست دارم و با زن دیگری نخواهم بود . اما , تو زن دیگه ای نیستی . تو فرشته ای .
ایلونا : اما مطمئن نیستم که فرشته ها همچین کاری رو انجام بدهند.
کلنل هانس : مطمئنی ؟!؟!
ایلونا : ما فرشته های بهشتی خیلی سنتی فکر می کنیم ...
یکشنبه غم انگیز - رالف شوبل
جان دیلینجر(جانی دپ): تو دیگه الان با منی.
بیلی(ماریون کوتیار): ولی من هیچی از تو نمیدونم!
جان دیلینجر: من توی یه مزرعه توی مورسویل ایندیانا بزرگ شدم. مامانم وقتی سه سالم بود مُُرد. بابام تا جایی که میتونست کتکم میزد چون راه دیگهای واسه بزرگ کردنم بلد نبود. از بیسبال، فیلم، لباسهای خوب، ماشینهای سریع، ویسکی و تو... خوشم میاد. دیگه چی میخوای بدونی؟
دشمنان ملت-مایکل مان
ﻣﺘﺮﺳﮏ : ﻣﻦ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﺎﻟﻪ !
ﺩﻭﺭﻭﺗﯽ : ﺍﮔﻪ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﭘﺲ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ؟
ﻣﺘﺮﺳﮏ : ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ... ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ
ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻐﺰ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻦ!
ﺟﺎﺩﻭﮔﺮ ﺷﻬﺮ ﺍُﺯ - ﻓﺮﺍﻧﮏ ﺑﺎﺋﻮﻡ
مرد: پسرم الان 22 سالش میشه ... وقتی 9 سالش بود با یکی دعواش شد و فرار کرد ... فرارشو دیدم ... ار خجالت آب شدم، کم مونده بود بالا بیارم... بهش گفتم هر طور شده ازت یک مرد میسازم، هر طور شده... بلاخره ازش یک مرد ساختم، وقتی 16 سالش شد با هم درگیر شدیم، با مشت زد تو صورتم، پسر بزرگی شده بود ... الان 2 سال میشه که ندیدمش... بچه ها ... تمام عمرتو میزاری براشون بعد ...
12 مرد خشمگین - سیدنی لومت
همه ی جوان ها بالاخره یک روز عاشق می شوند ولی همه ی زندگی به همان عشق اول ختم نمی شود .
معمولا آدم با عشق اولش ازدواج نمی کند ، حتی گاهی با او حرف هم نمی زند ، اما احساس قشنگی است که همیشه خاطرات آدم را شیرین می کند!
چهل سالگی-علیرضا رئیسیان
پژمان :
وحید ؟ دقت کردی ایران واسه خارجیا میشه خارج ؟
وحید : ...
پژمان :
آره دیگه ! یعنی ما یه جورایی هم تو ایرانیم هم تو خارج !
وحید :
(با خنده و کمی تامل ) : اههههههه! راست میگیا ! یعنی ما هم خارجی ایم هم ایرانی !
پژمان :
آره دیگه !
وحید :
تازه فقط ماییم که هم ایرانی ایم هم خارجی! اونا فقط خارجی ان
فلسفه منطق که میگن اینه ها !
آفرین پژمان آفرین ! چی بودیم ما خبر نداشتیم !
.....
سریال پژمان-سروش صحت
نویسنده:برادران قاسم خانی
برای رسیدن به موفقیت باید تصور موفقیت رو داشت
زیبای آمریکایی-سام مندس
اکسل بلکمار (جانی دپ): زندگی کردن چه فایدهای داره اگه یکی بیاد صاف و پوستکنده فرق دوچرخه و سیب رو بهم بگه؟!
خودم بالاخره میفهمم وقتی یه سیب رو برونم و یه دوچرخه رو گاز بزنم!
رؤیای آریزونا-امیر کاستاریک
خب در اینجا هم چند تا از دیالوگهای جالب سری برنامه های کلاه قرمزی را برایتان آورده ایم:
پسرعمه: میخوام کنکور بدم برم دانشگاه...
مجری: بچه من بهت میگم برو دوتا دونه نون بگیر اول 45بار میگی "ها؟" بعد از نیم ساعت میری نونوا رو واس من میاری...چجوری میخوای کنکور بدی؟
فامیل: بله،کار هر خر نیست خرمن کوفتن...
جیگر: جیگرم! جیگرم! جیگرم!
فامیل: راس میگه،مملکتی که دانشجوش تو باشی خراش هم جیگرن!
مجری: حالا واس چی میخوای بری دانشگاه؟
پسرعمه: میخوام برم اونجا عاشق شم!
مجری: مگه دانشگاه جای عاشق شدنه؟
پسرعمه: نه پس جا درس خوندنه!؟
فامیل دور: اینایی که میگن پول خوشبختی نمیاره. آقا بیاید و منو بدبخت کنید. اینقدر بهم پول بدید تا به خاک سیاه بشینم. نامردم اگه اعتراضی کنم...........!!!!
کلاه قرمزی: آقای مرجی آقای مرجی مجری: بله بله کلاه قرمزی: میدونین خوفیه عید چیه؟ مجری: چیه؟
کلاه قرمزی: وقتی عید نیست مهمون میان و میرن، بزرگترا دعفا میکنن
مگه من بهت نگفتم جلوی مهمون این کارو بکن، اون کارو نکن
ولی عید خوبیش چیه ؟
مجری:
خوبیش اینه که جلوی مهمون این کارو نمیکنن
کلاه قرمزی: نــــــــــــــه !خوبیش اینه که بعد رفتن مهمون که میخوان دعوامون کنن، اون یکی مهمونا میان
دیگه نمیتونن جلوی مهمون بگن، چرا جلوی مهمونای قبلی اون کارو کردی!!
فامیل دور : ویزززززززززززززز
آقای مجری : چرا اینقدر به من میچسبی؟؟؟
فامیل دور : ویزززززززززززز .......آقای مجری من از بچگی آرزو داشتم مگس شما باشم!
مشاعره در کلاه قرمزی 91
فامیل دور: چی بگم؟!
آقای مجری: اگر در بند در ماندو نه! اون قبول نیست!
فامیل دور: اونو میخواستم بگم آخه! اینو میگم حالا: از در درآمدی و من از خود به در شدم...
پسرعمه زا: سلطان غم مادر، بی تو پسر نمیشود!
آقای مجری: نه بچه جان! یه شعر قشنگ؛ باید میم هم داشته باشه.
پسرعمه زا: می تو پسر نمیشود... خوبه؟!
فامیل دور: ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم...
آقای مجری: این دیوونم کرد از دست این دره!
پسرعمه زا: سلطان غم مادر!
ببعی: مرنجان دلم را که این مرغ وحشی، ز بامی که برخاست، مشکل نشیند، ببببعععع! عین بده...
پسرعمه زا: سلطان غم مادر!!!
آقای مجری: در خواست مون رو می تونیم با یه کلمه قشنگ بگیم. مثلا یه لیوان آب بخوایم چی می گیم؟
پسر خاله: خودمون می ریم آب می خوریم، برای بقیه هم میاریم.
- نه، مثلا بخوایم بگیم این شیرینی رو به من بده ...
خودمون بلند می شیم بر می داریم، به بقیه هم تعارف می کنیم.
- نه، یه کلمه ای بگو که محبت شما رو به من نشون بده.
می خوای برم نون بگیرم؟ می خوای برم نفت بگیرم؟ آب بیارم؟
- نه نه ... قبل از اینکه بگیم این شیرینی رو به من بده، می تونیم یه کلمه قبلش بذاریم. بگیم:" عزیزم، ممکنه شیرینی رو به من بدی؟"
بله بفرما. بفرما. من خودم باید زودتر می فهمیدم شیرینی می خوای، بهت می گفتم. بفرمایین. بفرمایین
پسر خاله:آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن
وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی
وقتی نمیتونی درد و دل کنی
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی
... و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن
مجری: این چیه میخوای بفروشی؟
فامیل: اون درِ ماسته
مجری: درِ ماسته!؟
فامیل: بَرَ، چشتونو گرفته؟
مجری: کی درِ ماست میخره آخه؟
فامیل: اونایی که با عجره ناهار میخورن بعد در ماستشونو بر میدارن میندازن سطر آشغار، اونا برای اینکه اگه نصف ماستشون زیاد مونده باشه کپک نزنه، این دَرو میخرن میزارن روش که از آفت جوروگیری بشه.
مجری: حالا این چند هست؟
فامیل: خریداری شما؟ میخوای؟
مجری: مثلاً
فامیل: باید زنگ بزنم بپرسم
مجری: به کی زنگ بزنی!؟
فامیل: زنگ بزنم ببینم اَران چند شده، تو همین ثانیه، چون ثانیه به ثانیه داره میره بارا.
مجری: در ماسته این!
فامیل: آقا من اینو به شما بفروشم خودم نمیتونم بخرم!
دزدی کار بدیه!
من پیداش کردم...
گم شده بود
غصه می خورد
ولی اگه اینجوریه، که هر کسی یه بچه پیدا کرد
بایستی بره زندان
من دیگه قول میدم
اگه یه بچه پیدا کردم
ولش کنم بره!
اصلا میندازمش تو جوب آب
صفا، صمیمیت،انسانیت خوف نیست!
مــــــهربونی بده!
نه بهش شیر می دم
نه می برمش گردش
نه براش آواز می خونم
فقط...
فقط خودم میرم یه گوشه
تهنای تهنا
براش گریه می کنم ...........
کلاه قرمزی و بچه ننه-ایرج طهماسب
آقای مجری: همه بچه ها مسئولیت دارن به بزرگترها کمک کنن. مسئولیت چیه کلاه قرمزی؟
کلاه قرمزی: محسولیت؟ اینه که از محسولیت شروع میشه، آخرش بدبختیه. اول می گی محسولیت. می گم مثلا چی؟ می گی دفتر مدادتو جمع کن. می گم چشم. بعد می گی محسولیت، کیفتم درست کن. بعد اون کشوئه رو برو درست کن. بعد محسولیت، آخرش بدبختیه. سلط آبو باید کف درست کنی، بری اونجا رو بشوری. این شد محسولیت که می گی خوفه.