مهراد:یه دوستی داشتم که همیشه خیلی خوابالو بود...یعنی کلا میخوابید ...همه روزشو...عاشق شازده کوچولوام بود وازهمه بشتر عاشق یه جملش بود که به گل میگفت
میلاد:چی؟
مهراد:اینکه بعضی شبا میشه نخوابیدو بهش فکرکرد....چند سالی گذشتو ازش خیلی دورشدم ولی از بچه ها شنیدم که عاشق دختری شده که باهم توی یه اداره کار میکنن گشتم دنبالش تا پیداش کردم
میلاد:حتما خیلی داغون شده بود
مهراد:منم این طوری فکر میکردم ولی سرحال تر از همیشه بود وقتی ازش پرسیدم یه چیزی بهم گفت که تا مدتها منو در گیر خودش کرد
میلاد:چی؟؟
مهراد:گفت که منم فکر کردم باید از خوابم دل بکنم ولی نه از وقتی اونو دیدم خواب بهم مزه میده میدونی چرا؟چون شبا به عشق دیدن اون میخوابم تا فردا بتونم یه دل سیر نگاش کنم ....ای عشق واقعیه....
غرورشکسته