خانه
182K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۰۱:۰۴   ۱۳۹۶/۹/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت شانزدهم

    بخش اول



    گفتم : نه , خوابه ... ببخشید مزاحم شما شدم ...
    گفت : نه , اصلا ... من همش حواسم بهت هست , اگر کاری داشتی صدام بزن ... من می شنوم و میام ...
    تو الان بچه ی کوچیک داری , هر آن ممکنه یک اتفاقی برات بیفته خدای نکرده ...
    دلت گرم باشه من اینجام ... خدا ازشون بگذره که می بینن یعقوب داره چی به روز تو میاره و ساکت موندن ....
    من فردا بعد از اینکه آویسا رو شیر دادم و خوابوندم , رفتم پشت در و صدا زدم : بهجت خانم ؟؟؟ ...


    می خواستم ببینم اون واقعا صدای منو می شنوه که اگر یک اتفاقی برام افتاد به دادم برسه یا نه ...
    فورا اومد و پشت در و پرسید : خوبی انجیلا ؟ من اینجام ...
    گفتم : آره , خوبم ... خیلی روزا حوصله ام سر می ره , میشه با هم حرف بزنیم ؟ آخه تمام نوارهای موسیقی منو یعقوب با خودش برده , هیچی ندارم گوش کنم ... تو یک نوار داری به من بدی ؟
    گفت : دارم , چطوری بهت بدم ؟ نمی شه که ... بعدم یعقوب بفهمه قیامت به پا می کنه , نمی تونم این کارو بکنم ...
    اون روز کلی با هم حرف زدیم و کم کم یک دوستی مخفیانه با هم پیدا کردیم ... با اینکه اون ده سالی از من بزرگتر بود , چون دردهای مشترکی داشتیم با هم جور شدیم و دور از چشم بقیه هر روز با هم حرف می زدیم ...
    دعواهای شبونه ی من و یعقوب و ایرادهای اون باعث شده بود که حسابی رومون به هم باز بشه و تازگی ها دستشو روی من هم دراز می کرد و چند بار شد که به شدت منو زد ... البته منم جواب می دادم و سعی می کردم اونقدرها که قبلا مظلوم بودم , دیگه نباشم ...
    آویسا تنها دلخوشی من تو زندگی و تمام عشق و امیدم شده بود و حالا سه ماهه بود ...
    یعقوب اومد خونه و من میز رو چیدم و شام رو که آماده بود کشیدم ...
    در همین موقع آویسا گریه کرد ...
    گفتم : تو شروع کن , من میام ...

    و رفتم سراغ بچه ... برش داشتم و دیدم داره دستشو می خوره ... فکر کردم یکم شیرش بدم آروم بشه ... همون جا نشستم تو اتاق خواب و مشغول شیر دادن اون شدم که یعقوب با عصبانیت اومد و فریاد زد : بی فکر , بی عقل می مردی زودتر شیرش می دادی ؟ غذا رو کشیدی خودت رفتی ...
    گفتم : تو شروع کن , من میام ... بی عقل هم خودتی ...
    گفت : زر زیادی نزن که دهنت رو خُرد می کنم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان