داستان انجیلا 💘
قسمت سی و سوم
بخش سوم
گفتم : والله جاسم جان , اون از خانواده ی خودم بهتر می دونه با من چیکار کردین ..و
شماها که اصلا به روی خودتون نمیارین و با این قیافه های حق به جانب , زل زدین به من که یعنی من دارم اشتباه می کنم ...
آنا داد زد : پس نه خیر , بنده و بابات اشتباه کردیم که داریم خودمون رو به آب و آتیش می زنیم که تو سر و سامون بگیری ... یک چیزیم طلبکار شدی ...
گفتم : نکنه اصلا شماها بهش التماس کردین بیاد منو بگیره ؟ هان ؟ ... والله این کارم ازتون برمیاد ... از بس خوشبختی منو می خواین , هی منو از چاله در میارین میندازین تو اون چاه ...
آخه مگه با عقل جور در میاد دو روزه منو به عقد یک نفر در میارین ؟ خوشحال هستین ... به خدا به هر کس بگی باور نمی کنه ...
نمی دونم از من سیر شدین یا بدتون میاد ... خوب چرا این کارو با من می کنین ؟ ... شما آنا , هر کس میاد خواستگاری من میگی خوبه , نمی گی ؟؟
ما هنوز نمی دونیم این مرد چیکارست و چطوری زندگی می کنه , فورا بیا بریم عقد کنیم ...
آنا گفت : این که عقد نبود ...
گفتم : آنا جون , قربونت برم مادر من ... گفت عقد رسمی کنیم , شما گفتی حرفی نداری , نگفتی ؟ ...
شهاب گفت : ول کن دیگه این حرفا رو ... تو می خوای دقیقا چیکار کنیم , بگو من همون کارو می کنم ...
ولی در مورد اون , خواهر جان تو فکر می کنی من بیکار بودم ؟ ... با تمام کله گنده های تهرون رابطه داره ... جنس وارد می کنه و صادر می کنه ...
گفتم : مملکت صاحب نداره که این صادر کننده باشه ؟
گفت : اون طوری که نه , به روش خودشون کار می کنن ولی می دونم پول زیادی در میارن و دستش به اون بالا بالاها بنده ...
گفتم : شهاب جان پشیمون شدم خواهش می کنم کمکم کن ... من نمی خوام , نه این نه کس دیگه ... آمادگی روحی ندارم ... شوهر نمی خوام ...
شهاب اومد و منو بغل کرد و سرمو بوسید و گفت : باشه خواهر جان , قربونت برم هر طوری تو بخوای من همون کارو می کنم ... اصلا می خوای دوباره بلیط بگیرم و با هم بریم ایتالیا ؟ مونسم که کارش درست شده ... می دونستی ؟
البته , همه گوش کنن ... به کسی نگین ... بین خودمون بمونه که احمد خبردار نشه , باز یک کاری دستمون بده ...
ناهید گلکار