خانه
38.7K

رمان ایرانی " او یک زن "

  • ۱۷:۰۷   ۱۳۹۵/۱۰/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    او یک زن

    قسمت پنجم
    چیستا یثربی



    جیغ کشیدم و سعی کردم ناخنهایم را داخل چشمانش کنم ،زورم نمیرسید.خیلی قوی تر از من بود.
    داد زدم :لعنت به مادر و خواهرت.دستش را گاز گرفتم.
    جری تر شد.محکم در گوشم خواباند.
    جیغ زدم؛گلویم را گرفته بود؛صدای تیری آمد.
    مرد جوانی با اسلحه بالای سر ما ایستاده بود!
    داد زد:چه غلط میکنی مردتیکه ! ولش کن!
    هیولا برای یک لحظه ؛ خودش را باخت.لباسش را پوشید.گفت:..ا؟مهمون داشتیم؟ نمیدونستیم.میگفتید گاوی گوسفندی چیزی سر ببریم.حضرت عالی کی باشن؟

    مرد جوان بود.شاید به زور بیست و چهار پنج ساله.
    گفت:گمشو کنار!خانم شما سرو وضعتو مرتب کن!
    دستنبندی از جیبش در آورد.
    راننده تا فهمید میخواهد او را آنجا ببندد، دست به سمت جیبش برد.
    من داد زدم:چاقو! مرد جوان شلیکی به قوزک پای مرد کرد.چاقو از دست مرد افتاد.
    جوان دست او را به پرچینی زنجیر کرد و از بیسیمش ؛ تقاضای اورژانس و کمک کرد.
    راننده مثل خرس زخمی ناله میکرد ؛
    جوان گفت:حمل سلاح.حمله به دختر مردم و اقدام به کشتن من...
    خانم شما خوبی؟
    گریه میکردم...سر شانه ی مانتویم پاره شده بود ؛آن را با دست نگه داشته بودم.
    آهسته به جوان گفتم : نمیتونم نفس بکشم.قرص لازم دارم.
    جوان گفت:چه قرصی؟ما یه جعبه کمکهای اولیه داریم..
    گفتم :قوی...هر چی قوی تر!
    گفت:معتاد که نیستید؟
    گفتم :نه.فقط قرص ؛زیر نظر دکتر! زاناکس؛ یا هر آرامبخشی.وگرنه حالم بد میشه.
    گفت:اونا رو ندارم.اما الان اورژانس میاد!... مجهزه ؛ وسط دشت؛ خدایا ؛خانم جوون و متینی مثل شما؟

    گفتم :یه غلطی کردم؛ جای تاکسی؛ سوار ماشینش شدم ؛ پیاده م نمیکرد.

    جوان چشمان مشکی اش را به پارگی مچ دستم دوخت گفت: رو خاک نذارین؛کزاز میگیرین!
    و یک دستمال از جیبش در آورد و به دستم بست.

    گفت:اسم من سهرابه؛خوب میشید!خدا رو شکرچیزی نشده.می لرزیدم.
    گفتم :نلی صالحی..
    گفت:اورژانس اومد! باید به خانواده تون زنگ بزنیم.سرپرستتون باید بیاد بیمارستان.برای شکایت و پذیرش بیمارستان...
    گفتم اقا سهراب نه! تو رو خدا..نباید بفهمن! پدرم مریضه.مادرمم حالش بد میشه.
    گفت:بالاخره سرپرستتون که باید باشه.برای دادسرا.

    گفتم :من خودم تک سرپرستم..سرپرست خودم.مطلقه ام.بگید چیکار کنم؛ میکنم.تقصیر خودم بود.اون طفلیا اذیت نشن.
    سهراب گفت:درد دارین؟
    گفتم: زاناکس.خواهش میکنم.آلپرازولام.هر آرامبخشی که دارین ! دستور دکترمه !.....


    چیستا یثربی

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۱۱/۱۰/۱۳۹۵   ۰۱:۴۸
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان