خانه
74K

رمان ایرانی " بی هیچ دلیل "

  • ۱۷:۳۷   ۱۳۹۵/۱۱/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان بی هیچ دلیل


    قسمت هجدهم

    بخش سوم


    بابک گفت : نه؛؛ به خدا نه ...اگر من بدونم ولی سعی می کنم از این به بعد باب میلش رفتار کنم ... منظورت تلفن کردنه؟ ..... باشه ....باشه ازاين به بعد هر روز ده بار بهش زنگ ميزنم .... خوبه ؟ اين تنها حرفيه که همه بمن مي زنن ..اگر به من می گفتن تو  عياشي ،ول خرجي ! بي عرضه اي.... کثيفي ....بدي .... اینا نیست  همه فقط مي گن زنگ بزن تلفن کن .... بابا من فقط  همين کارو نکردم چرا اينقدر بي انصافين.
     محمد گفت : بابک .... بابک خواهش مي کنم شلوغ نکن اگه ميخواي حرف بزنيم منصف باش حرفتو بزن و به حرفاي من با دقت گوش کن شايد به نتيجه برسيم که چرا کارت به اينجا کشيده شده ، تو رو خدا براي يکبار هم شده اينقدر با کلمات بازي نکن و از جملات بيهوده و بي منطق استفاده نکن؛؛ بزار يکبار هم شده توي زندگيت يکي حرفي بزنه که مورد پسند تو نباشه .
     بابک: گفت :من نمي فهمم اشتباه من چيه؟ . 
    محمد آه عمیقی کشید و گفت :  نه؛؛ نمي فهمي,, منم ميدونم که نمي فهمي و مشکل همین جاست که خودت نميدوني که نمي فهمي اينها با هم فرق مي کنه براي همين کمي به من گوش کن حرف من که تموم شد تو از خودت دفاع کن شايد به نتيجه برسيم. ولی خواهشا بین حرف من حرف نزدن تا آخرش گوش کن منم قول می دم به حرفای تو گوش کنم ..
    بابک گفت : باشه .... باشه .... قول ميدم  . محمد گفت :چایت  سرد نشه مرد ....بخور با شيريني بخور حتماً صبحانه نخوردي ( بعد نفس عميقي کشيد و ادامه داد ) يادم مي آد که تو درست بعد از اينکه ثريا پيشنهاد ازدواج تو رو قبول کرد و اين موضوع را به همه اعلام کرد .. ناپديد شدي من به کارتو کار ندارم ولي غرور و شخصيت اين دختر رو همون جا زير پا گذاشتي اون ميون فاميل و دوست و آشنا سرشکسته و خجالت زده شد تا اون جايي که ميخواست به ازدواجي ناخواسته تن دربده ولي خوب تو آمدي و رفع و رجوع کردي و ما فکر کرديم حالا که عاشقي ميتوني اشتباهاتو جبران کني من اونو راضي کردم و براي اين کار تا آخر عمر ازخودم شرمنده ام يادت مياد؟...............
    اولين مهماني که تو خونه ستاره بود و شما را پاگشا کرده بود تو تمام مدت يک گوشه کز کرده بودي و ثريا با تمام شخصیت و خانمي که داشت حائل بين تو و خانواده شده بود یادم که قرمز می شد و می خندید و تو چند بارتو همون مهماني به او توهين کردي يادت هست ؟
    يادت مي آد شبي که ما براي دست به دست دادن تو حالا چه تو راضي بودي يا نه حساب احترام هيچ کس را نگه نداشتي و همه رو از خونت بیرون کردی؟ یادت هست ؟  ..........تو می دونی به سر ثريا چي آمد ؟ يادت مي آد توي هر مجلسی که بود بهانه میاوردی که سرم درد می کنه ؛؛ کار دارم ؛؛ دلم درد می کنه ؛؛ ترش کردم ؛؛ ..... و اين زن بيچاره را تنها با يک دنيا غم و غصه مي زاشتي و مي رفتي .همیشه ما برش می گردوندیم خونه؟؟ تازه تو اوقاتت تلخ بود که چرا اون با تو نیومده یادت هست ؟
    يادت مياد توي مهماني تولد سوگل  همه جمع بودند و تو نيامدي من دلم مي خواست بخاطر ثريا يا حتي بخاطر خودم توام اونجا باشي اومدم دنبالت در و باز نکردي و بعد شنيدم که دعواي مفصلي با ثريا کردي که من حق نداشتم بيام دنبالت؟ یادت هست ؟ وقتي مادر از مکه اومد همه جمع بوديم وتو حتي يکبار  بديدن مادر نيامدي و از روز دوم اومدن ثريا رو هم قدقن کردي من يادم هست که ثريا چند بار يواشکي اومد و سفارش مي کرد بتو چيزي نگیم ( بابک عرق کرده بود دستهايش را بهم ميماليد و به خودش نهيب مي زد که صبر کن ).




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان