خانه
49K

رمان ایرانی " دام دلارام "

  • ۱۰:۳۷   ۱۳۹۶/۷/۲۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    دام دلارام 🍂


    قسمت سوم

     

     
    از ترسم جلدي دويدم و رفتم تو خونه ... پشت سرم فرح و مادرمم طوري كه جن ديده باشن زودي اومدن و يكيشون رفت تو آشپزخونه و يكيشون هم رفت تو اتاق .
    صداي مشتايي كه به در مي خورد هي محكم تر مي شد . به ساعت شماطه داري كه رو ديوار هال نصب شده بود نگاه كردم و از عقربه اي كه رو شيش عصر مونده بود فهميدم كه وقت رسيدن رحيمه . مطمئن بودم كه هر طوري شده مياد تو , واسه همين مجددا برگشتم تو حياط . هنوز به راحتي مي شد جنازه ي كريم آقا رو تو چاله ديد و فهميد كه چه خبره .

    ضرباتي كه به در مي خورد , ترسم رو تو تنم مي چرخوند و بدنم يخ كرده بود . اينور و اونور و نگاه كردم و چشمم خورد به چادر سياه مادرم . تندي آوردمش و كشيدم رو جنازه . تصميم گرفتم برم و درو باز كنم و يه طوري دست به سرش كنم .

    نفسم و چاق كردم و رفتم دم در . يكي دو تا زير لب صلوات فرستادم و چفت در و وا كردم . فروغ پشت در بود . خيلي شيطون و عصبي بهم نگاه مي كرد . چهره اي كاملا جذاب ، چشماي وحشي و لب و دهني بزرگ داشت . هميشه يه دامن كه تا زانوش بود و با يه جوراب سفيد و كفش عروسكي ست مي كرد . دستش رو گذاشته بود رو در و يه قيچي و يه تيكه كاغذ الگوي خياطي هم دستش بود . موهاي دم اسبيشو كه از يه طرف انداخته بود رو شونش رو گرفته بود و از حرصش با لحن هميشه جذابش گفت :
    - پسر جون چرا درو وا نمي كني ؟ كتك مي خواي ؟

    هيچي نگفتم ...

    فروغ : نمي خواي بري كنار ؟ بايد بيام تو مشدي .
    علي : نمي شه .
    فروغ : چه غلطا ... نمي شه ؟ از كي تا حالا توی دوزاري به منِ هزاري مي توني امر و نهي كني ؟ برو كنار مي گم . اومدم فرح رو ببينم
    علي : نيست . بيرونه . چيززززه …
    فروغ : چيز مادرته . بكش كنار علي , ميزنمتا … پررو مي گم برو كنار … من هر روز عصر اين موقع تو اين خونه مي رسم خدمت مادرتون و خياطي ياد مي گيرم , درسته يا نه ؟
    علي : يه امروزو ياد نگير … برو رد كارت فروغ خانم .


    درو محكم بستم و رفتم تو خونه . فرح دم پله ها بود و مادرم هم با موهاي پريشونش از پنجره نگاه مي كرد ... به فرحناز اشاره كردم بياد نزديك جنازه . آسه آسه رسيد كنارم و خم شد و نشست كنارش تا ببينه بايد چه كار بكنيم كه مجددا يكي كوبيد به در . كمي بهم نگاه كرديم و مجددا رفتم نزديك در . درو باز كردم . مجددا فروغ بود . آستيناي پيرهن دخترونه و سفيد خودشو داشت تا مي زد . يكي از دگمه هاي بالاش رو هم وا كرد و با لحن كاملا لاتی گفت : مي دوني من چقدر آپارتيم , مي دوني چقدر فتنه م شازده , مي دوني نسناسم , مي دوني ديوونه م ... بگو ببينم اين تو چه خبره و فرحناز كجاست ؟ به خدا اگه يه مو از سرش كم بشه خونه رو آتيش مي زنم … برو كنار … نكنه داريد مي زنيدش ؟ … نكنه دستاشو بستيد ؟
    علي : مگه اينجا ساواكه ؟
    فروغ : شما از ساواك بدتريد … برو كنار تخمِ سگ
    علي : فروغ خانم چرا حرف حاليت نيست ؟ مي گم نمي شه
    فروغ : آهان … پس خبراييه … شما و اون مادر عهد بوقت و اون كريم آقاي جلاد فقط فرح رو عذاب مي ديد … مي ري يا با بابام بيام ؟
    علي : برو با هر خري مياي بيا .

    درو كوبيدم و رفتم تو . يه سري تكون دادم تا رسيدم به فرح ...
    علي : ديوونه است بابا
    فرح : چيكار كنيم ؟
    علي : زمينش سفته , يعني ريشه هاي چنار همه جا رو گرفته ، كَنده نمي شه . بهتره ببريمش بندازميش بيرون تو يه جوبي جايي
    فرح : چطوري ببريم ؟ با كدوم ماشين ؟
    علي : شب مي ندازيم تو گوني مي بريم … فعلا يه جا قايمش كنيم تا بعد
    فرح : اين تنه لشو كه نمي شه تكون داد علي … فيله انگار …

    لحن فرح كمي توهين توش بود و يه ذره هم به غيرتم برخورد . احتمالا منظورش اين بود كه من مرد نيستم .

    علي : بازو باد كردم واسه يه همچين روزي
    فرح : برو بابا تو هم همش اُرد ناشتا مي دي


    از حرصم خم شدم و دو تا دست جنازه رو سر و ته يكي كردم و جفت خمش رو هم گرفتم و عينهو رو تشك كشتي كشيدم بالا . ولي دروغ چرا ؟ چنان فشاري بهم اومد كه احساس كردم داره وجودم پاره مي شه . نافم كمي كش اومد ولي كم نياوردم . كمي صبركردم و بعد چند تا صدا كه از من و ميت در رفت , اومدم راه بيفتم كه باز يكي زد به در . منم از خداخواسته جنازه رو انداختم رو زمين كه مثل پتك صدا كرد و فرح هم تندي چادرو كشيد روش و با دستش هم خاك مي پاشيد .


    علي : اينجوري حل نمي شه .

    رفتم و رسيدم به در و چفت رو وا كردم . اين بار فروغ وايستاده بود و پدرش امير آقا هم كنارش بود … خيلي مرد با وقار و خوش هيكلي بود . اصلا به محله ي ما نميومد.  يه كافه ي حدودا شيك تو سي متري داشت كه با زنش پريسا خانم با هم مي چرخوندن و بيشتر محل روشنفكرا و هنرمنداي اون اطراف بود كه هر چند وقت يه بار هم مي بستنش ولي مجددا باز مي شد .

    امير آقا عينك فِريم سياه و دُرشت خودشو جابجا كرد و گفت :سلام عزيز دل … اين فروغ منو كچل كرد . مي شه مرحمت كنيد و فرح خانم رو صدا كنيد يا بذاريد فروغ بياد داخل
    علي : آقا زوركيه مگه ؟ خونه اختياريه , نمي تونم بذارم بياد
    امير : آهان , نمي شه پس ... بريم فروغ جان , ايشون مي گن نمي شه
    فروغ : بابا امير خسته نباشي ... همين ؟ لطفا از حق من و فرح دفاع كنيد . فرح تو اين خونه داره عذاب مي كشه . پس كوش حقوق دخترانه در بند ؟ كجاست تفكرات پاك شما در اره ي نسل زنان زجركشيده ؟ كجاست آقاي من ؟ كجاست آقاي پر درد از جامعه ؟ ديگه از هدايت و علوي و گلستان و بيضايي و پروين و جلال و شاملو دم نزنيا
    امير : خيلی خوب بابا , چه خبرته ؟ چرا هوچي گري مي كني بابا جان ؟ …

    بعد چرخيد سمت من و خيلي جدي و كمي هم عصبي صداش و صاف كرد و زل زد به چشام و طوري كه فروغ متوجه نشه يه چشمك زد ...
    امير : يه كلام گفتم بگيد فرح بياد بيرون . اجازه بديد فروغ ببينه و خيالش راحت باشه كه تنبيهش نمي كنيد و بعد مي ريم

    تا اينو گفت , فرح از پشت سر منو زد كنار و اومد جلو

    فرح : سلام امير آقا ... سلام فروغ جان ... بفرما من سالمم , خيالت راحت شد ؟

    فروغ كمي ساكت موند و بعد به زخم رو لپ فرح كمي دقت كرد و بدون معطلي من و زد كنار و دست فرح و گرفت و رفت تو خونه . امير آقا با شرمندگي كه تو چشاش بود گفت : فروغه ديگه ... كمي بمونه , بعد ميام دنبالش

    بدون اينكه حرفي بزنم درو بستم و بدون معطلي اومدم تو . فروغ رو پله ي تو حياط نشسته بود و فرح هم كنارش بود . منم رفتم و سعي كردم طوري جلوي جنازه که روش چادر و كلي خاك برگ بود وايستم تا اون بره . اولش يه سكوت سنگيني افتاد و بيشتر با نگاه كردن داشتيم موقعيت رو ورنداز مي كرديم .

    فروغ آروم چرخيد سمت فرح و گفت : يعني من از خر كمترم اگه اينجا خبري نباشه . بابا من خودم آخرشم … چي شده ؟ اين زخم رو صورتت چيه ؟
    فرح : داشتيم من و علي كشتي مي گرفتيم
    فروغ : زر نزن بابا ... اولا دختر تَرگلي مثل تو رو چه به كشتي ؟ , بي شعور ... در ثاني يا راست رو مي گي يا نه من نه تو .

    فروغ آروم بلند شد و مثل آدم هايي كه حس مي كنن زياد مي دونن شروع كرد به نگاه كردن به اينور و اونور و بعد اومد و جلوي مني كه سعي داشتم جنازه را قايم كنم , وايستاد . بعد مجددا رفت و دور زد .
    كمي كه گشت يك دفعه چشمش افتاد به فرح كه نگاهش به ميت بود و بعدِ دنبال كردن نگاه اون اومد سمت جنازه . كمي به چيز درشتي كه زير چادر مادرم تو ذوق مي زد , نگاه كرد و بعد آروم نزديكش شد . داشتم سكته مي كردم . اصلا نمي خواستم آبرومون اولش پيش فروغي كه نصف دلخوشي فرح و بخشي از حس خوبه من بود , بره . فروغ كه رسيد پاي جنازه اول نوك پاش رو آروم زد بهش ...

    فروغ : اين چيه ؟

    خيلي فضاي سنگينی بود و به سختي نفس مي كشيدم . فرح از ترس يه گوشه ازلبش مي پريد و فقط قولنج انگشتاشو مي شكست . مجددا فرح پاش و زد به ميت و گفت : اين چيه ؟

    چرخيدم و دقيقا تو چشاش گفتم : ميته ... يه جنازه س
    فروغ : لوس
    علي : باور كن
    فروغ : گمشو بي شعور ... خيلی خوب , ترسيدم ... راستشو بگيد اينجا چي شده ؟

    كلا دختر خيلي تيز و بزي نبود و بيشتر خودشو مي خواست زرنگ نشون بده . اين جور دخترا اغلب نمي خوان حقيقت رو بدونن , فقط خودشون رو طالب حقيقت نشون مي دن . فروغ هم همينطور بود . به هر حال هر طوري بود انقدر جذاب و تو دل برو بود كه با اينكه نوزده سالش بود و دو سال ازم بزرگتر بود ولي يكي آرزوهاي اون دوران من بود كه اگر يك بار هم شده بهش بگم خيلي دوست دارم يا اونم نشه بگم خيلي خانمي يا حداقل بگم خيلي جيگري ...

    فروغ : چي ؟
    علي : چي مي گي ؟
    فروغ : خودت الان گفتي خيلي جيگري
    علي : من ؟ نه بابا من داشتم با خودم فكر مي كردم
    فروغ : الاغ , آدم بلند بلند فكر نمي كنه

    بعد فرح كه با حضور فروغ هميشه آروم تر مي شد , بلند شد و رفت دم حوض شير باز كرد و سرش گرفت زيرش و رو به فروغ گفت :گند زدم فروغ , گند بزرگي هم زدم ... بايد يه جور پاكش كنم ...
    فروغ : همه جوره پاتم
    فرح : حتي اگه آدم كشته باشم

    فروغ يهو زد زير خنده و بعد اينكه به زحمت خودش و جمع كرد , اومد دم حوض و دو دستي صورت فرح گرفت و يه ماچ گنده ش كرد .
    فروغ : خودم حبستو مي خرم شيطون ... تو منم كشتي , تو نصف پسراي دخترباز محله رم كشتي ...

    فرح : جدي مي گم ... اينجا يه جنازه داريم كه رو دستمون باد كرده ...

     

     

    🍂 بابك لطفي خواجه پاشا
    پاییز نود و شش

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۲۵/۷/۱۳۹۶   ۱۰:۳۸
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان