خانه
48.4K

رمان ایرانی " دام دلارام "

  • ۱۷:۳۳   ۱۳۹۶/۹/۱۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    دام دلارام 🍂


    قسمت سی ام

     

     
    مات و مبهوت بودم كه چطور شاهرخ تونسته به اين راحتی رد ما رو بزنه ... انگار ول كن دلارام نبود ...

    يک دفعه يادم افتاد كه دلارام پيشم نيست و بدون اينكه حرفی بزنم زدم از خونه بيرون و بدو رفتم دنبالش ...

    رسيدم سر خيابون و اينور و اونور رو نگاهی انداختم ولي خبری ازش نبود ... يه طرف رو گرفتم و رفتم تا رسيدم به يه پارک كوچيک و نقلی ... همه جاشو ديدم ولی اونجا هم نبود ...

    تموم كوچه های اطراف و يكی دو تا خيابونم پايين بالا كردم ولی نبود كه نبود ...

    دست و پامو گم كرده بودم و نمی دونستم چيكار بايد بكنم ... همينجوری مثل احمقا اينور و اونور می رفتم ... دنبال رنگ لباس دلارام بودم لای اون همه رهگذر تو خيابونا و كوچه ها ... تمام پارک های اطراف و مغازه ها و كافه ها رو گشتم ...

    رفتم سمت جاهايی كه احتمال می دادم بره ... چند تا موزه و چند تا نمايشگاه رو گشتم ... پيداش نكردم ...

    دست از پا درازتر دم يه قهوه خونه قديمی كنار جوب نشستم تا فكرمو جمع كنم .... می خواستم به آقای فربد زنگ بزنم ولي نمی دونستم چی بهش بگم ... به خودم گفتم نكنه كه تا حالا برگشته باشه ...

    پا شدم و برگشتم سمت خونه ... با اضطراب و دلواپسی درو زدم و رفتم تو ...

    قبل از اينكه من حرفی بزنم , سياوش گفت :
    -پس كو دلارام خانم ؟
    - ...
    - نيومد ؟
    - رفتش خونه يكی از دوستاش
    - شام حاضره , بفرماييد

    رفتم تو خونه ... صدای موزيک از تو خونه ميومد ... رسيدم تو ... دريا يه لباس رنگی رنگی پوشيده بود و اسپانيايی می رقصيد و گيسو هم هاج و واج نگاهش می كرد ...

    بعد دریا دستشو گرفت واسه ياد دادن بهش ... شروع كرد به تكرار بعضی از حركتاش كه بيشتر به جای اسپانيايی شبيه رقص بندری بود ...

    سياوش پشت سرم وايستاده بود ... آروم در گوشم گفت :
    - يعنی دريا خانم خوارررر آدمو ... استغفرالله , يه چيزيش هست انگار ... من نذاشتم اين گيسو تا حالا يه بار عباس قادری گوش بده ... حالا دريا خانم از راهش به در نكنه , خوبه ....

    بي توجه به دريا خواستم برم تو اتاق كه اومد سمتم ... گفت :
    - خوشتيپ نمی رقصی ؟
    - نه دريا , خسته م
    - بذار خستگيتو در كنم ... گيسو بيا , آقا رو يه مشت و مال حسابی بده عزيزم
    - نه , من خوشم نمياد ... الان خوب مي شم ...
    - پس بايد برقصی
    - نمی خوام
    - يا مشت و مال گيسو يا رقص با من ... كدوم ؟
    ...

    بوی تند مشروب می زد تو صورتم ... كمی ديگه نزديک شد ... نوک دماغمو بوس كرد ...

    شرم گيسو رو از چشماش می ديدم ...

    رفت و يه موزيک تازه گذاشت و شروع كرد به رقصيدن و هی منو می كشيد طرف خودش و ميومد تو بغلم و می رفت بيرون ...

    يعنی مثل مته رو مخم بود ... يک ربعی مثل ملخ اينور و اونور می پريد تا آخر از نفس افتاد و دراز به دراز افتاد رو زمين و لنگای سفیدش تا نزديكی آبروش , افتادن بيرون و عين خيالش هم نبود ...
    دريا رو با سياوش بلندش كرديم و برديم گذاشتيم رو تختش ...

    بعد رفتم تو اتاق غذاخوری ولی نتونستم چيزی بخورم ... رفتم يه دوش گرفتم و همينطور تو هال قدم می زدم و چشم انتظار اومدن دلارام بودم ...

    ساعت از دوازده گذشته بود و همه جا ساكت بود ... نگران بودم ... هر چقدر می گذشت بيشتر می ترسيدم ... زدم از خونه بيرون و دم در نشستم تا دلارام بياد ...

    هر چقدر می گذشت بيشتر مطمئن می شدم كه شاهرخ سر ماجراست ... فقط سوالم اين بود كه از كجا فهميده ما اينجاييم ؟! ... چطور انقدر زود پيدامون كرد ؟

    نزديكی های صبح از خنكی هوا اومدم تو خونه ولی دلارام نيومد كه نيومد ... آفتاب كه داشت بالا ميومد ...

    اومدم تو حياط ... كمی هم اونجا قدم رو زدم و رفتم تو خونه ... وقتی رسيدم ديدم صدای پِچ پِچ مياد ... كمی دقيق تر شدم ... از اتاق دريا بود ... داشت با تلفن حرف می زد ...

    لای در اتاقش باز بود ... می تونستم ببينمش و حرفاشو بشنوم ...
    - بهترين كارو كردی ... ولش نكنیا , بذار بمونه ... تو هم حالتو بكن ... خيلی خوب خره , حالا من يه چيزی گفتم ... فقط نذاری بو ببره

    آروم رفتم تو اتاق و پشت سرش وايستادم ...
    - يعنی تا آخر عمر مديونتم ... خودمم كه می دونی اول و آخرش تو بغلتم ... مشتُلُق من يادت نره آقا شاهرخ ... فقط نمی خوام ديگه سر و كله ش تو خانواده پيدا بشه , همين ...

     

     

    🍂 بابك لطفي خواجه پاشا
    پاییز نود و شش

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان