داستان دل ❤️
قسمت چهل و یکم
بخش چهارم
طلاقت هم نمی دم و می رم زن می گیرم ...
گفتم : ببخشید ؟ کجا بیام ؟ تو روت می شه تو چشم من نگاه کنی و به من بگی بیا با من زندگی کن ؟ تو که اون همه با زن های مختلف رابطه داشتی ؟
رضا اون موقع که فکر می کردم تو مرد خوبی و پاکی هستی و بهت اعتماد داشتم , اون همه زجر کشیدم ... وای به حال امروزم که تو رو با زن دیگه ای دیدم و به من گفتن هر روز یکی رو میاری خونه ی و میگی خواهرته ...
گفت : کی گفته ؟ غلط کرده هر کس گفته ... زِر زیادی زده ... زن هایی که اومدن خونه ی ما , مامان بوده و رزیتا ... تو بودی و یکی دو دفعه هم سارا اومده بود به هوای رزیتا ... بدون خواست من ... همین ...
تو کجا منو با زن دیگه ای دیدی ؟ تو که اومدی من خونه بودم ؟ کی به تو گفته زن اومده تو خونه ی من ؟
گفتم : مهم نیست , دیگه گذشته ... بیخود کشش نده ... من قصد ندارم که دیگه با تو زندگی کنم , پس در موردش حرف نمی زنیم چون حالم به هم می خوره ... دادگاه نزدیکه ... بیا و منو طلاق بده و همون طور که گفتی , دیگه سراغم نیا ... دیگه نمی تونم از نظر احساسی با تو باشم ...
وقیحانه ازم پرسید : با محمد چی ؟
گفتم : تف به روت بیاد رضا ... تو همه رو مثل خودت می دونی ... اون پسر عمه ی منه ... اگر نگاه چپ به من بکنه , از تو بدترش می کنم ...
خجالت بکش و از اینجا برو بیرون ... بسه دیگه هرچی به من توهین کردی ...
داد زد : تو که به من گفتی صد تا زن آوردم خونه ؛ توهین نبود ؟ ... در حالی که من این کارو نکردم ... لی لا به خدا نکردم ...
قسم می خورم به جون ثمر , اینطور نبوده ...
منم صدامو از اون بالاتر بردم و گفت : اگر از این خونه نری , همسایه ها رو خبر می کنم ...
با لحن ملایم تری گفت : آخه تو خودت از یک حرف ناراحت می شی , اون وقت هر چی دلت خواست به من می گی ؟ ... اصلا ولش کن ... یک لیوان آب که بهم می دی ؟
گفتم : آب بخوری , می ری ؟ همین جا باش , الان میارم ...
شیشه ی آب رو گذاشته بودم توی یخدون ... درآوردم که بریزم تو لیوان که دیدم بالای سر منه ...
گفت : تو این خونه ی خالی می خوای زندگی کنی ؟
لیوان رو دادم دستش و گفتم : وسایل اتاق ثمر رو که خیلی دوست داشت بیاری , بقیشو درست می کنم ... کم کم جور میشه , تو نگران نباش ...
لیوان رو سر کشید و گفت : عزیز دلم ... قربونت برم ... من دوستت دارم , نمی تونم ازت بگذرم ...
تو زن منی از روزی که دیدمت , دیوونه وار عاشق تو شدم ... اون موهای بلند و صافت ... اون چشمای درشت و سیاه و اون قری که تو راه رفتن به خودت می دی , منو می کشه ...
بیا فدات بشم ... عزیزم ... بیا با من برگرد خونه ... قول می دم دیگه اذیتت نکنم ...
حالا بیا تو بغلم ... بیا تا یک بار دیگه گرمای تنت رو حس کنم ...
ناهید گلکار